29 آذر 1398
دلت قرار ندارد میدانم آرامش از زندگیها رخت بر بسته اما تو که ساحلِ امنِ آرامش را میشناسی صدایش کن… ای امان اهل آسمان و زمین سخت است بر ما که نه صدایی از تو به ما رسد و نه حتی نجوایی … ▪️یا فارس الحجاز ادرکنی ▫️اللهم عجل لولیک الفرج بیشتر »
نظر دهید »
27 آذر 1398
راه زمین ک بسته شد راه آسمان همیشه بازه. زودتر و سریعتر به مقصد میرسی. مثه هواپیما! دعا هم راهش هواییه. ازخدابخاه ک هرچی ب خیر و تدبیرش هست واست رقم بزنه. ماهم دعا میکنیم براتون. بیشتر »
27 آذر 1398
خیلی وقت بود دنبال این بودم یه کتاب پیداکنم که حقانیت امام علی رو برام آشکارکنه و بیشتر باهاشون آشنا بشم. ازسال گذشته ک قرار بود به یکی ازشهرهای سنی نشین برم بفکراینکه چه کتابی رو پیداکنم بودم،قراربود ک یه فردی بهم کتاب برسونه ولی نشد ک از کتابش استفاده… بیشتر »
26 آذر 1398
صدای بلندت از پشت گوشی که همه رابیرون کردی ک صدایت رانشنوند ولی خودت داد میزدی را میخواستی چ کنی! انقدر صدایت بلند بود ک انگار صدایت پخش میشد درسکوت سرد خانه! بی رحمانه فریاد کشیدن راهمه بلدند،حتی انکسی ک انطرف خط ارتباطی ات با توست. خودت رامقایسه کن ک… بیشتر »
26 آذر 1398
به مناسبت هفته پژوهش؛توی حوزه، استاد پژوهشمون کتاب داده بودن ک بیارن کلاس و معرفی کنن. نویسندش ک آشنا بود ولی ازینکه کتابی من بابش نوشته،قابل توجه بود وبسیار جالب. کتاب*علی صدای عدالت انسانی* نمیخام اسم نویسندش رو بگم فقط من باب اینکه شماهم برید و… بیشتر »
26 آذر 1398
آدرس امام زمان عج بیشتر »
26 آذر 1398
25 آذر 1398
یاد روزهای کودکی خودم افتادم وقتی مامانش بهش گفت چادرم رو محکم بگیر و دنبالم بیا. ومنم گوشه چادر مامانم رو میگرفتم و راه میرفتم. یا حتی بعضی وقتا باچادرش نمازمیخوندم و درب حیاط رو بازمیکردم ? ? ? یا باهاش خیمه درست میکردم خلاصه بچه ها الگو میگیرن از… بیشتر »
25 آذر 1398
گاهب اوقات ب خیال اینکه حق باتوئه ؛هرچی دلت میخاد میگی. هرچی تو دلت مونده و کنایه از دیگران شنیدی بار طرف مقابلت میکنی. تازه ازسکوت طرف مقابلت اسنفاده میکنی و …. نه فکر نکن ک طرف مقابل بی زبونه.فقط قرار نیست مثله تو شخصیتش رو نشون بده. دیگران هم… بیشتر »
25 آذر 1398
خیلیها از درک نداشتن برتری نسبت به هم آگاهی ندارن. فقط وقتی ازهم میرنجن؛تفاوتها و برتری خودشون رو بیان میکنن. غافل ازینکه خدامیبینه.. بیشتر »
25 آذر 1398
24 آذر 1398
گلیم نمیدونم تابحال دارِ قالی و گلیم رو دیدید یا نه؟ اما میخوام اینو بگم هردو روی یه دار قالی بافته میشه اما نحوه کارشون متفاوته. هردوتا با زیر و روکشیدن بند چله کشی ساخته میشه.مثله روزگار! ماهم زیر و روی روزگار رو زیاد دیدیم. گاهی روی روزگار وگاهی پشت… بیشتر »
24 آذر 1398
نارنگی رو که نگاه میکنی میبینی بعداز اینکه پوستش رو جدا کردی، میبینی ک توی این قالب هم اندازه های کوچیک داره هم بزرگ. بهمون درس میده که حتی اگه کوچیک هم که باشی تو پازل روزگار،بالاخره جایی داری واسه نمایش و تبلور خودت. همونطور ک تیکه آخر و کوچیک نارنگی… بیشتر »
23 آذر 1398
حدیث امام صادق علیه السلام می فرمایند : همانا زن مثل گردنبند است ، پس بنگر چه چیزی به گردن می افکنی . بیشتر »
23 آذر 1398
دیروز ی بار دیگه ام شاهد محتوای نامناسب ازیکی ازشبکه های اجتماعی شدم بااینکه خیلی از طرف صداوسیما طرفدار داشت و همیشه تبلیغش میشد. اما اینبار با منبع ایجاد اعتقاد،اذان! با این کار ندارم ک شبکه اجتماعیه بااین کار دارم ک این پُست بیش از دوهزار لایک خورده… بیشتر »
23 آذر 1398
امروز از درس خیلی خوبی بهره بردیم. اینکه واقعا وقتی مزه ترشی رو حس میکنیم وبزاق دهنمون ترشح میشه یعنی اون ترشی رو خوردیم. حالا هر حرفی یاهر تصویری تو ذهنمون ایجاد میشه در واقع با وجودمون اون رو به خورد وجودمون میدیم. ولی ثمره این حرف اونجایی هست که… بیشتر »
22 آذر 1398
امشب هم تقاضای کتاب کرد. هرشب یک کتاب میخونه اونقدز دقیق ک حتی ب روایت و منبع حدیث و سخن توجه میکنه. هرکتابی روهم نمیخونه ومن غبطه میخورم ک بااین همه مشغله کاری و زندگی،مطالعه هرشبش ترک نمیشه به قلم:ف،موسویان اصل بیشتر »
22 آذر 1398
خدایا تواون بالایی واون همه چیزهایی رو میبینی ک ما نمیبینیم.و اون چیزهایی ک ما میبینیم تو فراترش رومیبینی. نمیدونم ازبالانگاه ک میکنم همه چیز وهمه شهر زیر پامه. چ ترسی داره این همه شلوغی و تاریکی و ازدحام تو دل شب! خدایا حواست به همه هست و دیدنت… بیشتر »
21 آذر 1398
مابهش میگیم حضرت عشق بیشتر »
21 آذر 1398
فرصتی برای آسمانی شدن بیشتر »
21 آذر 1398
*خدایا میدانم میبینی و هربار دوسدارم یاداوری کنم. میدانم میشنوی وهر بار دوسدارم یادآوری کنم. میدانم قادری و میخواهم یاداوری کنم میدانم ک حتی یک برگ بدون خواسته ات نمی افتد،حتی اگر در سردترین فصل سرد سال و طوفانی ترین روز باشیم. میخواهم ک با سمیع و بصیر… بیشتر »
21 آذر 1398
? ? بچه ها ک ازخواب بلند میشن خودت سلامشون میدی و سفره صبحانه رو آماده میکنی و براشون چای گل دَم میریزی و دستشون میدی. هرکسی راهی درس ومدرسه وکارش میشه و توازهمون لحظه ماموریتت رو انجام میدی برای حفظ کانون گرم خانواده. برنامه ریزی برای کارهات و ساعتهای… بیشتر »
21 آذر 1398
? هرصبح بلندمیشی و مثه کارمندا،حضورمیزنی و ادامه میدی مثله همیشه کارهاتو توکارمند خونه ای! بعدازینکه آب رو تو کتری ریختی و برای روشن کردن اجاق گاز بسم الله رو گفتی،اونوقت لامپ رو روشن میکنی و بچه ها رو بیدار میکنی برای مدرسه رفتن. ازهمون صبح کارت شروع… بیشتر »
21 آذر 1398
چقدردیدن عکسای قدیمی حس خوبی به ادم میده. اونجایی ک نه دغدغه ظرف فلان مدل بودو نه ترس نداشتن مبل و پرده مدل دار! اونجاییکه یکرنگی وسادگی بود. ظرف ملامین ونهایتا شیشه ،چیزمشترکی بود ک توخونه همه دیده میشد و بالاترین مرتبه کلاس محسوب میشد. ومهمون میومد با… بیشتر »
21 آذر 1398
چ دوستیِ زیبایی هردو باهم هم هدف و همراه وهم رنگ… امان ازین دنیا ک هیچش بوی خوبیهای قدیم را نمیدهد حتی دوستی اش… بیشتر »
20 آذر 1398
دیگر داد دلی نمانده دراین روزگار سرد بی خورشید… داد دلها مسکوت شده ودل در کالبد جان،صدا میدهدب سختی…. نوبت ب فریادش نیست. هرگوشه جهان داد میکشد حضورت را. هرگوشه جهان پرازصداست و دادمیکشد حضورت را. هرکنج خانه ها و روزگار داد میکشد حضورت… بیشتر »
20 آذر 1398
خدای خوبم دردیست در دلم که دوایش نگاه اوست… بیشتر »
20 آذر 1398
به سلامتی پدرم… بیشتر »
20 آذر 1398
خدایا دوستت دارم… بیشتر »
20 آذر 1398
حس میکنم دیگه برای دیدن؛گاهی اوقات نیازی ب عینک نیست فقط باید دقت کرد. بی عینک هم میشه تفاوت ها رو دید اشتباهات رو دید و انتخابها رو فقط عینک پررنگ تر میکنه دیدنِ انتخاب و اشتباه رو و تفاوت هارو. بیشتر »
20 آذر 1398
? ? ? وارد ک میشم زیارت نامه رومیخونم و دعایی دیگه.همونجا ک مد نظرم بود. فضای معنوی و قدیمی امامزاده ک البته تغییراتی جدید داده بودن؛از معنویت کم نکرده بود. بعداززیارت نامه وارد شدم و سلام دادم و زیارت کردم امامزاده زیدابن علی رو… بیشتر »
20 آذر 1398
? ? مسیری ک میگذرم ازش و بازارچه بخاطر حضور همونی هست ک میخام برم. وارد حیاطش میشم ک با یک پرده سبز بزرگ از حیاط مردها جداشه. پرده رو کنار میزنم و با اولین صحنه مواجه میشم. دقیقا همون چیزی ک میخام فراهم شده مکانی برای نشستن روبروی هدفم! پاتند میکنم.… بیشتر »
20 آذر 1398
? از بازار قدیمی و بررگی که نشون میده قدمت زیادی داره و کنار یک اثر تاریخی به اسم قلعه فلک الافلاک هست ؛عبور میکنم. بازار بزرگی ک نشونه قدمتش درخت تنومند و با تنه بسیار بزرگی هست و مغاره هایی ک با معماری قدیم کنار هم ردیف شده. ی بازار سرپوشیده ک اونهم… بیشتر »
20 آذر 1398
به خیلی چیزها باید خیلی وقت پیش پایان میدادی اگه پایان ندادی میشه درسی برای زندگیت؛وعبرت برای دیگران و همیشه خودت یا دیگران تورو مثال میزنن براخودشون.(البته ان شاالله خدانکنه ک مایه عبرت بشیم) بیشتر »
20 آذر 1398
بالاخره اومد بعدازاینکه میشنیدیم که مدیرمون مبخاد بره و ناراحتی ازرفتن ایشون،همه منتظربودن ک مدیر جدید بیاد. ماه ها گذشت ک بالاخره مدیر جدید اومد. چهرشون ب نحوی بود ک همه رو مجذوب خودشون میکردن. الان تقریبا یکماه ونیمه مدیر جدید اومدن اماهنوز جای مدیر… بیشتر »
20 آذر 1398
اللهم_عجل_لولیک_الفرج سلامتی_و_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_صلوات بیشتر »
20 آذر 1398
یک_ساعت_طلایی از علامہ شیخ انصاری رحمه الله پرسیدند: چگونہ می شود یک ساعت فکر کردن، برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟ فرمودند: فکری مانند فکر جناب حر در روز عاشورا… بیشتر »
20 آذر 1398
به فکر اتصال به ❤️امـام زمانـت❤️ بـاش! ☝️جا نمــانـی! ظــهور نــزدیــکـ اســت… بیشتر »
20 آذر 1398
✍ نگاہ ڪن چہ زیـبا از خستگے خوابـش برده… ای شهیـد دعایـے ڪن ڪہ ما از خستـگیِ گناہ #خوابمـان نبـرد و از قافلہ ی مهدی فاطمہ جا نمانیم اللهم_عجل_لولیک_الفرج بیشتر »
20 آذر 1398
چقدر سخته موضوع یابی از دیشب سخت تو فکر موضوع هستم و چندین جلد کتاب کنارم ردیف شدن ک بتونم استفاده کنم برای پیدا کردن موضوع! اما خیلی سخته ک موضوع انتخاب کنی ولی ترس از منبع رو داشته باشی. کاش تو حوزه ها جوری از همون اول برامون جا مینداختن ارزش مقاله… بیشتر »
20 آذر 1398
وای ب روزگاری که الگو های ما، بشن مردم عادی! واین الگو رو به تو هم بگن! حالا اگه الگو سازی برای درس باشه مانع نیست ولی بزرگ کردن یک فرد عادی که فقط به دید ما این حال رو داره،نباید به دیگران بفهمونیم اونهم به سختی! “مشک آنست که خود ببوید نه انکه… بیشتر »
20 آذر 1398
روزی ک مدیرمون با پدرش اومد. همیشه بوده ک والدین با بچه هاشون میان برای درس و سراغ گیری از درس بچه ها. اما آخرین روزی که مدیرمون حضورپیدا کرد تو حوزه،برای خداحافظی بود ولی اینبار پدرشون شا۶د افتخار افرینی دخترشون بودن. و ثبت این لحظه خیلی اتفاق شیرینی… بیشتر »
20 آذر 1398
واردمسجد ک شدم دیدم سر خالیها مشعول نماز خوندن هستن!! و بجز سرخالیها کسی نیومده اونقد صف نماز خلوت بود که نماز خلوت بود!! تعداد نمازگزارها به تعداد انگشتای یک دست هم نمیرسید،مطمئن بودم ک این اتفاق هم واسه صف زنها هم هست. اما تادلت بخواد مسجد پربود از… بیشتر »
18 آذر 1398
بی هوا و بدون مقصد پر میزند تا به جایی برسد؛ پر زدن کار بی مقصد هاست، ک نه جایی و نه کسی را دارد. خودت خوب میدانی بی کسی چیست… اما خسته و بی پناه،مقصدم تو میشوی و نزد تو ارام میگیرم. نگاهم کن چ حالی دارم… خوب نگاهم کن… مقصدم تویی و از… بیشتر »
18 آذر 1398
این روزها انگار اثر گذاری کتابها توآخرای ترم بیشتر از اولای ترم شده واون کسلی و تنبلی ک تو کتابخونه ها هست بیشتر از وقتایی دیگه هست. خلاصه گاهی انقدر این نیاز بیشتر میشه ک کتابی ک میخای موجود نیست و باید بگردی تا پیداش کنی! تواین دنیا خیلی از آدمها وجود… بیشتر »
18 آذر 1398
چقدر روزها زود میگذرن به سرعت برق و باد،مثله حرکت ابرها. انگار دیروز زمان شروع کلاسها بود،ولی الان تقریبا نزدیک امتحانات ترم اولیم و فرداش سال تموم میشه. حس میکنم ک سال قبل تر فرصت انگار زیاد بود برای انجام فعالیت ها! اما الان تبلیغ و فعالیتی آنچنان… بیشتر »
18 آذر 1398
نکنه ک با کارها و رفتارمون و اینکه دیگران بهمون اعتماد دارن یا به دیگران اعتماد داریم،نشیم درسی برای زندگیشون! اعتماد سخته و وای به روزگاری که زیر سوال بره! بیشتر »
18 آذر 1398
بتاب آفتاب،که جایش هست که بتابی! در پس ابرها، بیرون بیا! زمین بعد از بارش،سرد است سرد… پنهان نشو تو؛ آنقدر بزرگی که ابر و باد و باران و برف را؛پس بزنی. خودت میدانی گل ها هم،همّ دارند باآن دل نازکیشان.وای بحال دل سترگ و قوی کوه! نمیدانم کی می آید… بیشتر »
18 آذر 1398
میخام بنویسم اما نمیدونم از چی و ازکی. مینویسم از شب سردی که آسمونش برف گریه میکنه و هوای سردی ک داره؛یا بنویسم از گرمای خونه ک نمیخاد سرمارو ببینه؟ خلاصه دوتا متضادباهم جمع شدن و اجتماع نقیضین هست ولی این جمع صورت گرفته! یااینکه بگیم قانون طبیعته که… بیشتر »
18 آذر 1398
فقط گاهی هم واسه خودت باش همین.??? بیشتر »
18 آذر 1398
گاهی اوقات نمیشه از هرچیزی نوشت… شاید مانعی توشون نباشه ولی دوسداری ک ازشون اسمی نبری یا ازشون نگی تا فقط واسه خودت باقی بمونه… گاهی اوقات بعثی چیز ها باید مسکوت بمونه و صداش رو در نیاری تا موقعش برسه. گاهی هم ب دست فراموشی سپرده میشه واسه… بیشتر »
16 آذر 1398
آنروز از سوالاتی ک از درب خانه از تو پرسیدند علمت هویدا شد وامروز هم اینکه مدفنت جایگاه گسترش علم و ایمان است. و مدفنت گسترش علمی است ک در وجود شما و خاندانتان است. اینکه شما درب رحمت هم هستی غیر قابل انکاراست. اینکه همه به طرفتان می آیند برای کسب معرفت… بیشتر »
16 آذر 1398
ازینکه راهی قم نشدم که زایرتان باشم و تا ساعتها دل بدهم در حرمتان در تنگنای زمان،شرمنده ام… اما دل میدهم از راه تلویزیون به شبکه های ضریحتان که هوایمان را داشته باشید،صدای مداح می آید ک زیارت نامه تان را میخواند،و من میخواهم عاقبت ب خیر شدن را… بیشتر »
16 آذر 1398
توام از مشکل دیگران خوشحال میشی؟؟!!! نمیدونم خنده طرف مقابلش چی بود،ازاینکه جزوه نداشتن خودش هم خندش گرفته بودیا ازینکه دوسداشت…. یاد یه داستان افتادم که یه بنده خدایی بهش خبر میدن تو اون بازاری ک مغازه داری،مغازه ها آتیش گرفته،اما مغازه تو سالمه.… بیشتر »
15 آذر 1398
کارفرهنگی ازنوع ابراهیم،نه ببخشید مصطفی… برای حضور در جبهه میره و زبان افغانی رو یاد میگیره؛چون تنها راه باز بوده براش؛همون بوده. وقتی در حال جنگ جدی و باصلابت ولبخند بر لب میگه جنگ همراه با نیروهای امام خمینی،آدم میمونه که چی بگه بااین صلابت که… بیشتر »
15 آذر 1398
همه اتفاقات پایان باز دارند زندگی آدمها،درس خوندنشون،سرگذشت آدمها… ما نمیتونیم زندگی و سرگذشت و اتفاقات آدمارو دستکاری کنیم،اما میتونیم تو یه اتفاق که همه باهم شریکیم دست ببریم چون همه به هم مربوطیم. تنها و اولین و آخرین امری هست که نقطه اشتراک… بیشتر »
15 آذر 1398
نخونی از دستت رفته به سادگی خودکار بازی بچه! زندگی ساده است،به سادگی حال یک کودک،به سادگی خودکار کشیدن روی دست ها و پاهایش! به سادگی حرف زدنهای کودکانه اش که جمه را مبخنداند! به سادگی آنکه تقلید از بزرگتر ها میکند و با خودکار ساعت و…نقش میکند بر دستانش.… بیشتر »
15 آذر 1398
15 آذر 1398
عینک رو جلو وعقب میبرم تا ببینم چه فرقی کرده این استفاده! و تفاوت اینکه اونوقت که بدون عینک بودم و الان چقدره! به اندازه ایکه وضوح رنگ و اشیا بهتر شده. نمیدونم شاید همه مون نیاز به عینک داریم تا دیدمون بهتر شه به همه اون چیزایی ک کمرنگ دیدیمشون. حالا… بیشتر »
15 آذر 1398
دربیرون از روایات زندگی میکنیم تو زندگی خیلی روایت میخونیم ولی فکر میکنیم که واسه ما شاید بیان نشده، و فقط بیرون از روایت موندیم!! مثل همین روایاتی که در مورد فتنه های آخر الزمانه. شاید بخاطر اینکه فکر میکنیم هنوز هیچ اتفاقی از این روایات رو شاهد نشدیم… بیشتر »
14 آذر 1398
یا حسین دستمان رابگیر دراین زمانه زمین خوردیم و خودت دیدی. در روزگار بی امام و بی هوای قابل بوییدن حضورش زندگی میکنیم،مردمان و افرادی ک نان ب نرخ روز میخورند و مردمانی ک حتی به کسی کب نان شب محتاج است نگاه هم نمیکنند. نمیدانم چ بگویم فقط میگویم شنیده ام… بیشتر »
14 آذر 1398
توحرم روبروی ضریح نشستم،به دیوار تکیه زدم به دیوار بعد از زیارت. دوسداشتم خلوت کنم برای دل خودم… زن ها رو نگاه میکردم که هرکدوم چجور گریه میکردن و حاجت میگرفتن،به خادمها که زائرهارو راهنمایی میکردن و میگفتن زیارت کردید برگردید تا راه واسه دیگران… بیشتر »
14 آذر 1398
نمیدونم نگاهش چه معنا داشت اما تمام زیبایی یک محجبه برای رفتن به بیرون خلاصه میشه تو چادر و روسری مناسب و یه کلیپس! این مجموعه تیپ یه محجبه هست. درکنار پوشش دختری که رنگ کاری کرده و تورو نگاه میکنه و تو رد نگاهش اکلیل برق میزنه! به قلم:سیده فاطمه… بیشتر »
14 آذر 1398
14 آذر 1398
تو روایات اومده ک روزگاری ب مردم میرسه ک تشخیص حق و باطل برای مردم سخت میشه تو دوره آخرالزمان. ومن فکر میکردم که الان که تشخیصش سخت نیست وآسونه! اما الان تشخیص حق و باطل آنقدرسخت شده که امروز چیزی که باطل میدونستی،به زعم مردم فردا حق میشه! همین تفاوت… بیشتر »
14 آذر 1398
از دسته ی چرخ دستی اش کوتاه تر بود!لباسی که به تن داشت از گونی که در آن زباله جمع میکرد،کهنه تر بود. با قد کوتاه و دستی که برچرخ دستی اش بود،از دور تماشا میکردمغازه روبرویی که نمایشگاه دوچرخه بود. واندوهی که در چشمانش موج میزدنمیدانم چقدر حسرت کشیده؛… بیشتر »
13 آذر 1398
با عقلت برمیگردی بیشتر »
13 آذر 1398
رفیق من را هم دریاب بیشتر »
13 آذر 1398
رفیق من را هم دریاب بیشتر »
13 آذر 1398
یاامام رضا خودت از کرمت مارا بنگر دیگر خودم ازپس روزگار برنمی آیم… شما که ضامن آهویی،ماهم دربندیم اما آدمیم! به ماهم نگاه کنید تا عاقبت به خیر شویم بیشتر »
12 آذر 1398
من هم به امید کبوتر ها راهی مشهد شده ام! آنقدر میگردم دور گنبدت حتی اگر در ضریحت راهم ندهند ،تا آخرش خودتان برایم آب و دانه بدهید. میدانم که توانایید و ناتوان دست میگیرید. خودم میگویم که ناتوانم، ای توانا دستم گیر… بیشتر »
12 آذر 1398
ببین چه ساده میخندد و بیخیال از این جهان… همه خیالش آمدن به جبهه و دفاع از مملکتش بود،که بدستش آورد. رفت و تاریخ ساز و راه ساز شد،برای کشوری که زیبا بخوانندش. او دیروز کشورش را دید که اباد نبود،رفت برای آبادانی کشورش تا امروزآباد را ببیند.… بیشتر »
11 آذر 1398
زمانه عجیبی است بیشتر »
11 آذر 1398
سر به راهمان کن این اختیار ها خیری نمیدهد ما که ندیدیم !! کمکمان کن تا شری به ما نرسد زاختیار بد! به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل بیشتر »
11 آذر 1398
امروز هوا،ابرها راهم جارو زده بود. ابرهای سفیدی ک رد جارو رویشان مانده بود. برگ درختان که بماند آن هارا جارو زد! شاید این جارو زدن ابرها هم مثل ریختن برگها،نشان ازتغییر باشد؛مثل تغییر فصل یازندگی اش! عکاسی خودم بیشتر »
11 آذر 1398
همین جور زیبا و ساده با رهایی فکر و خیال مثل غنچه های گل سرخ زندگی کن بیشتر »
11 آذر 1398
آنقدر در زد ونشد به همین مانع هم قانع شد.. بیشتر »
11 آذر 1398
نحوه دید هرکسی باکسی دیگه فرق داره؟ همه دوتا چشم دارن چیزایی ک اولی میبینه دومی هم میبینه اما معلوم نیست چه اتفاقی میفته که یکی انگارمانع هست واسه دیدن حقیقتهاش،ویکی راحت حق رو میگه. چشم هایی فوق بینایی عادی،درحد بصیرت،خواهانیم ای خدا. بیشتر »