14 بهمن 1398
ماجرای واقعی باشیطنت کلون های در رو زدم و بعدازینکه صدای نسیم خانم اومد رفتم پشت چادر مادرم قایم شدم نسیم خانم زن مسن ک موهای سرش همه سفید شده بود و روسری سفید پوشیده بود و عینک روی بینیش بود وکمی قدش خمیده شده بود و پیرهن تنش زمینه کرمی باگلهای نقره… بیشتر »
نظر دهید »
14 بهمن 1398
ماجرای واقعی نسیم خانم ک ازقدیم با خانواده مادربزرگم رفت وآمد داشتند،اونروز به سفارش مادربزرگم راهی خونشون شدیم بعداز چای خوردن،متوجه شدیم ک انگار فراموشی گرفته و باخودش چیزایی زمزمه میکنه. مامانم گفت نسیم خانم چیزی گفتید. نسیم خانم انگار متوجه نشده… بیشتر »
14 بهمن 1398
ماجرای واقعی نذاشتم مامانم حرفی بزنه و همه چیز رو واسه مادربزرگم تعریف کردم اما هنوز نمیدونستم ک چ اتفاقی واسه نسیم خانم پیش اومده. بعد گفتم بی بی چه اتفاقی افتاده ک نسیم خانم بدحال بود؟ بی بی لب گزید و گفت بچه اینحرفا رو جایی نزنی ولی چون دختر خوبی… بیشتر »
14 بهمن 1398
https://mahdion73.kowsarblog.ir/ ماجرای واقعی بعدش بی بی تعریف کرد ک نسیم خانم دیگه هیچوقت حافظه اش برنگشت و تنها بچه اش همونی بود ک به زور بردنش از خونه و هیچوقت بر نگشت.هرروز کار نسیم خانم رفتن ازین شهربانی ب اون شهربانی بود اما هربار دست خالی برمیگشت… بیشتر »
14 بهمن 1398
کوچه مون 1 ازمحله های قدیمی و بااصالت شهرمون،هست هرچند پایین شهره ولی خب همیشه آدمای خوبی هم داره مثه همه محله ها توکوچه و محله ما،خاطرات و یادگار های جبهه هنوزم هست،و هنوزهم بین ما روزگار میگذرونن. اما ازین یادگارها،یه سری شون شهید شدن،ی سری شون جانباز… بیشتر »
14 بهمن 1398
کوچمون 2 اما دوستش جاش میذاره و برمیگرده سمت نیروهای خودی! درحالیکه فکر میکرده اونم خودش رو به بقیه رسونده.اما یادش میاد ک عزیز علی ازش خواسته ک زود برگرده و کمکش کنه. وقتی میرسن ب اون منطقه ک کمکش کنن ،با جسد بی روح عزیز علی مواجه میشه. این خاطره توذهن… بیشتر »
14 بهمن 1398
صید کاظم پسری ک قدوقامت پدر رو و حتی رنگ چشمای پدر رو به ارث برده بود وبعد از مرگ پدر،همیشه به اسم پدر صداش میزدن مادرم تعریف میکنه که انقدر مودب و باحیا و کاری و دلسوز بود که همیشه دست ب خیر و کارش به راه بود. فرزند آخر خانواده اونو عزیز کرده بود و… بیشتر »
14 بهمن 1398
دو طلبه روایت واقعی شهید محمد ولی دکاموند و عبدالوهاب فتح الهی هردو همسایه و هم شهری و هم رزم. یه رو از طرف حوزه قرار شد ک به دیدن خانواده شهیدی بریم. خیلی باشوق و ذوق وسروقت جمع شدیم تا بربم دیدار خانواده شهدا. وارد خونه ساده ای شدیم ک مدلش قدیمی ولی… بیشتر »
14 بهمن 1398
#قهرمان_من مطلب رو از دست ندید ? ? ? روزیکه بعنوان هدیه،از هیات مدافعان حرم شهرمون هدیه دریافت کردم هدیه قاب عکس ی شخصیت بزرگ بود،اما زیاد صاحب عکس رو نمیشناختم ! فقط درحد اسم! من هم چون نمیشناختم ،همونجوری فقط کاغذ کادوی اون قاب رو درآوردم و نگاهی کردم… بیشتر »
14 بهمن 1398
اسم کتاب رو خیلی شنیدم اما برگه های کتاب خیلی زیادن! اولین صفحه ک با متن زیبایی شروع شده و گرمای نوشته رو تو این سرما،به خواننده منتقل میکنه،آدم رو گرم خوندن ادامه مطلب میکنه. بخودم میام و میبینم ک تقریبا کتاب ب نصف رسیده کمتر از نیم ساعت! تقریبا نیمی… بیشتر »
14 بهمن 1398
حدیث دوست نگویم مگر ب حضرت دوست ک آشنا سخن آشنا نگهدارد بیشتر »
14 بهمن 1398
#قهرمان_من #صبح_انقلاب این روایت حدودا سالهای اول انقلاب ک گروه های مجاهدین خلق و گروهک های مختلف بودن ،اتفاق میفته. تویکی از شهرهای خوزستان،تو قلب گرمترین استان ایران. جایی توی محله قدیمی با دیوار های کاه گلی و دربهای چوبی ولی دل با صفا، وسطهای کوچه با… بیشتر »