کوچمون
14 بهمن 1398
کوچمون 2
اما دوستش جاش میذاره و برمیگرده سمت نیروهای خودی!
درحالیکه فکر میکرده اونم خودش رو به بقیه رسونده.اما یادش میاد ک عزیز علی ازش خواسته ک زود برگرده و کمکش کنه.
وقتی میرسن ب اون منطقه ک کمکش کنن ،با جسد بی روح عزیز علی مواجه میشه.
این خاطره توذهن همه مونده ولی آخرش رفیقش میرسونش ب دست خانوادش.
اما حسرت اینکه اگه زودتر کمکش میکرد باهاش مونده این حرفو خودرفیق عزیزعلی سر جسدش گفته بود.