آدمی ک دیگه برنگشت
https://mahdion73.kowsarblog.ir/ ماجرای واقعی بعدش بی بی تعریف کرد ک نسیم خانم دیگه هیچوقت حافظه اش برنگشت و تنها بچه اش همونی بود ک به زور بردنش از خونه و هیچوقت بر نگشت.هرروز کار نسیم خانم رفتن ازین شهربانی ب اون شهربانی بود اما هربار دست خالی برمیگشت نسیم خانم همسن بی بی بود اما با غصه هایی ک کشیده بود بزرگتر از بی بی و شکسته شده بود. اما ارتباط بی بی بانسیم خانم هیچوقت قطع نشد چون از قدیم باهم دوست بودن. ما از اون محله رفتیم جایی دیگه.یه روز بی بی سیاه پوشید و رفت بیرون خیلی ناراحت بود، وقتی برگشت غروب بود،بی بی گفت نسیم خانم رو ب خاک سپردیم تک و تنها و غریب… مادری ک هیچوقت خبری از پسرش بهش نرسید و چشم ب راه پسرش موند و هرجا میرفت میگفتن همچین اسمی اینجا نیومده،انگار پودر شده و رفته تو خاک. وبعدا معلوم شد ک ساواک برده و نیستش کرده.
پایان
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل