آدمی ک دیگه برنگشت۴
ماجرای واقعی
نذاشتم مامانم حرفی بزنه و همه چیز رو واسه مادربزرگم تعریف کردم اما هنوز نمیدونستم ک چ اتفاقی واسه نسیم خانم پیش اومده. بعد گفتم بی بی چه اتفاقی افتاده ک نسیم خانم بدحال بود؟ بی بی لب گزید و گفت بچه اینحرفا رو جایی نزنی ولی چون دختر خوبی هستی میگم ک چی شده. پسر نسیم خانم خیلی موجه و اهل خداپیغمبر بوده،اما ی روز یه عده از خدابیخبر ک مدتها تعقیب این پسر بودن،میریزن خونشون و پسر رو جلوی چشم مادرش میبرن. ازاون ماجرا یکسالی میگذره و نسیم هرروز کسی درمیزنه،پا تند میکنه و میره دم در. گفتم مگه چکار کرده؟بی بی گفت بخاطر اینکه کتابهای شهید مطهری باهاش بوده گرفتنش. من ک نمیشناختم این شخصیت رو،گفتم مگه کتاب جرمه؟ بی بی گفت نه این از خدابیخبرها ،جرم کردن کتاب رو.ادامه دارد….4
به قلم:سیده فاطمه موسویان