14 بهمن 1398
ماجرای واقعی نسیم خانم ک ازقدیم با خانواده مادربزرگم رفت وآمد داشتند،اونروز به سفارش مادربزرگم راهی خونشون شدیم بعداز چای خوردن،متوجه شدیم ک انگار فراموشی گرفته و باخودش چیزایی زمزمه میکنه. مامانم گفت نسیم خانم چیزی گفتید. نسیم خانم انگار متوجه نشده… بیشتر »
نظر دهید »
14 بهمن 1398
ماجرای واقعی نذاشتم مامانم حرفی بزنه و همه چیز رو واسه مادربزرگم تعریف کردم اما هنوز نمیدونستم ک چ اتفاقی واسه نسیم خانم پیش اومده. بعد گفتم بی بی چه اتفاقی افتاده ک نسیم خانم بدحال بود؟ بی بی لب گزید و گفت بچه اینحرفا رو جایی نزنی ولی چون دختر خوبی… بیشتر »