07 آذر 1398
ملبیا دعوه الداعی بیشتر »
نظر دهید »
06 آذر 1398
زندگی ساده است،به سادگی حال یک کودک،به سادگی خودکار کشیدن روی دست ها و پاهایش! به سادگی حرف زدنهای کودکانه اش که جمه را مبخنداند! به سادگی آنکه تقلید از بزرگتر ها میکند و با خودکار ساعت و…نقش میکند بر دستانش. به سادگی پوشیدن کفش های بزرگترها که… بیشتر »
06 آذر 1398
خط روی پیشانیت که اسمش را چین و چروک گذاشتند،خط افتخارست،خط افتخار سربلندی برای تحمل سختی. شاید کسی برای سختی کشیدنت مدالی به تو اهدا نکند اما عزتی که داری و دستهای زحمت کشت و چروک های صورتت بهترین سبب عزت توست. به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل بیشتر »
06 آذر 1398
این هم میگذرد درد را میگویم،اوضاع نا بسامان،حال ناخوش،اوضاعی که بر وفق مراد نیست،رفتن ها،بودن ها،و… همه و همه میگذرد. اما تابگذرد درد دارد این گذشتن… فکرها و عادتهاهستند که نمیگذارند بگذرد این گذشتن! نه نگذشتن از خیابان و کوچه و مغازه خاطره… بیشتر »
06 آذر 1398
سختی کشیدن نشانه تغییر است اگر درحال سختی کشیدنی،درحال تغییری. فصل هاهم میگذرند با سختی! یکی از انها با غرش و سرو صدا و دیگری با گرما سختی میکشد! سختی ها هست و غیر قابل انکار،اما سختی خوب است! اگر یکبار هم از زاویه های متفاوت ان را ببینیم،چه چیزی را… بیشتر »
06 آذر 1398
هرچه که میشود میگذرد بیشتر »
06 آذر 1398
05 آذر 1398
به این تصویر نگاه کن حال کسی رو داره که بعداز یک عمر دوندگی و زندگی آروم و با خیال راحت، خوابیده چه خواب خوبی… حالش مثه حال آدمیه که کاریش راست وریس شده و با خیال وجود خدا،بی خیال عالم شده. خوابی این چنین با این حال و بی خیال عالم شدنم… بیشتر »
05 آذر 1398
عضو های ساکت! دستهایم رامیبینم بیصداهستند! پاهایم هم بیصدا!گوشهایم هم! راستی چرابیصدااند! تابحال فکر کردید به این قضیه؟ اما زبان صدا داره؛همه ی صداهای دست ها وپاها و حتی قلب هم در زبان جمع میشه و زبان،صدای همه عضوها شده! راستی چرا سکوت کردن؟ وای از… بیشتر »
05 آذر 1398
زندگی ما پراز آدمهایی هست که کنارمون میمونن و میرن. اما تواین بودنها خیلیها رو میشناسیم بعنوان اینکه درکمون کردن یا باعث دردمون شدن! وخیلیها هم میرن و بعضیهاهم باعث ترک دادنمون شدن!خلاصه هر دوتاشون تو بودن و نموندن ها باعث میشه که درک و ترک مون بالا و… بیشتر »
05 آذر 1398
کوچک قامتی ات،امروز مایه سرافرازی کشور شد،بزرگ مردِ کوچک! آنروز که تو رفتی سن زیادی نداشتی که به قول خودت جاکردی خودت را روی صندلی و با آنهمه مانع ، راهی شدی. امروز کشورم از ریختن خون تو پابرجاست،دعا کن پایدار بماند آن کشوری که خودت برایش جنگیدی و خون… بیشتر »
05 آذر 1398
دل ابرها هم میگیرد،وقتی که رنگشان تیره میشود! خودم دیدم که دل ابرهم گرفت وقتی که رنگش سیاه شد چنان غرشی کرد که رنگ آسمان پرید! دلش که گرفت،سمت خورشید رفت و روزگار آن راهم سیاه کرد! دل ابر هم میگیرد باهمه سبک دلی اش!دلی ندارد اما باز هم گرفته! وای به حال… بیشتر »
05 آذر 1398
راستی چی میشه که آدمها عوض میشن! یا چرا برخی دیگه عوض نمیشن! یا شاید واقعا آدما عوض نمیشن ولی دوری باعث میشه که ما اینجور فکر کنیم.یااینکه فکر ما باعث میشه اینجور فکر کنیم! نه روزگار و نه ایام باعث تغییر آدما میشه. چون همون کسی که تغییر نمیکنه، تو همین… بیشتر »
05 آذر 1398
امروز چشم پزشکی بودم،بقول امروزیها:برایِ کسبِ دیدِ بهتر! راهی مسیر شدم و به چشم پزشکی که کنارش عینک سازی بود که سریعا داروی چشم رو برسونه؛رفتم. دکتر بعدازینکه معاینه چشم رو انجام داد،با گذاشتن عینک که با شیشه های مختلف هر لحظه دعوت میکرد به دید درست،و… بیشتر »
05 آذر 1398
ابرها هم فرق میگذارند! این ابرها همانهایی اند که درتابستان بدون غرو لند ازکنارهم میگذرند! اما اینبار ک میگذرند نمیدانم چه به سرشان درامده ک حتی برق ازسرشان هم میپرد! صدا که بماند! به قلم:سیده فاطمه موسویان بیشتر »
05 آذر 1398
دل کندن! نمیدونم دل کندن یعنی چی به فکر شما! اما تو دل کندن هم دل کنده میشه از اون چیز،هم دل؛خودش کنده میشه! گفتن آسونه ولی نمیخام بگم مهم مرحله عمل کردنه چون واقعا سخته. اما نمونه ساده وشدت کمتر رو،میشه تو دوری یکی از خانواده یا دوست،دید. حالا اگه دل… بیشتر »
04 آذر 1398
ابرها هم فرق میگذارند! این ابرها همانهایی اند که درتابستان بدون غرو لند ازکنارهم میگذرند! اما اینبار ک میگذرند نمیدانم چه به سرشان درامده ک حتی برق ازسرشان هم میپرد! صدا که بماند! بیشتر »
03 آذر 1398
#به_قلم_خودم نمیدونم با این اوضاع پیش اومده و قطعی اینترنت،میشه منشن کرد ? میخواستم منشن کنم،اما اولا لیست منشن نداشتم! دومافکر کردم نت ندارن بخونن.منم که توی شانس(نگم بهتره)اومدیم و همه اونایی که نت ندارن منشن کردم. خلاصه مثه معتاداشدیم ،اول که وابسته… بیشتر »
03 آذر 1398
#به_قلم_خودم مهمون داشتیم آب کتری که جوش اومد،چای رو درست کردم اما رنگ به رو نداشت!! خلاصه موندم چکار کنم.واینکه عیبش رو به روش آوردم(عیب چایی رو میگم)و گفتم دیر دمه! نیم ساعت بعد چایی رو بردم بازم رنگ نداشت. خلاصه دیدم که وضع خرابه،چای بیشتر از بار اول… بیشتر »
03 آذر 1398
مثله ماشین حساب دقیق و حساب کتاب شده! تا حالا واسه همه پیش اومده که یک عدد رو جمع یا تفریق یا جذر یا هر کاری انجام بدی،سریع به جواب میده.چون خودمون نمیتونیم گاهی وقتا سریع به جواب برسیم و خطا میکنیم. اما نمیدونم چه اتفاقی میفته تو این دستگاه ماشین حساب… بیشتر »
03 آذر 1398
امسال،شدیم ۳ تا!! ۳ تا طلبه توی خونه و حوزه. نمیدونم کدوم یک از بچه های کوثرنت بود که گفت با آبجیش تو حوزه هستن و کوچیکتره پایه اش بالاتره،منم گفتم خوشبحالشون! امسال هم تشویق شد تا منم دوتا از خواهرهام رو دعوت کنم حوزه.البته خودشون هم تمایل داشتن. منم… بیشتر »
03 آذر 1398
چ فتنه ی آشنایی!! اینبار هم تخریب بانک و حوزه علمیه و آتش زدن متبرکات! آتش زدن ماشین و خانه! اینبار هم تحریک ذهن های آشفته! چه نقشه تکراری!مثل فتنه سال های قبل. راستی راه دیگری بلدنیستید یا امتحان کردید و جواب نداده؟ نمیدانم این ورژن از کارهایتان که… بیشتر »
03 آذر 1398
کتابهای حوزه رو نگاه میکنم،تقریبا ۳ طاقچه طولانی کتابهای حوزه است! همه رو نگاه میکنم آنقدر دقیق که حتی ساعت و روزای درسی شون هم یادم میاد! والبته خاطراتشون. الان که سال آخرم دغدغه این رودارم که آیا مفید بودم برای جامعه ام؟یا میتونم باشم؟ فکر اینکه… بیشتر »
03 آذر 1398
ماجرای درس خوندن خواهرام که وارد حوزه شدن از همون روز اول نشستم از کتابها و طرز خوندن براشون گفتم .تجربه ای که داشتم. کاری که کسی برای ما انجام نداد از پایه بالایی ها!! بالاخره انتظاره و کاریش نمیشه کرد?? هرچند استادها کم و بیش برامون میگفتن ،ولی ما چون… بیشتر »
03 آذر 1398
پایه گذار پایه های خوب باشیم!! دقت کردید که هرچیزی یک پایه واصل و بنا داره؟ خب این ازخوب بودنش هست که همیشه تو ذهنها میمونه. ولی اگه بد باشه بازهم بدیش یادمون میمونه. اما همیشه آخرش به این میرسیم که خوبی بهتر بوده. خب پایه و اصل و ریشه دار بودنش عالی… بیشتر »
03 آذر 1398
خوشبختی چیزی نیست که بشه توزندگی دیگران پیداش کرد. که بشه به نگاه و میل مردم رفتار کرد. که باخریدمبل و پرده های رنگارنگ خرید. خوشبختی اونجاست که صدای غلغل سماور یا کتری آب جوش توفضای خونه میاد.وکنارش چای دم کشیده وقندکنارش مزه میده. و پرده های ساده ی… بیشتر »
03 آذر 1398
توصیه میکنم لذت قدم زدن در باغ زیر درختان سر به هوا! بعد نور خورشید ،و آسمان آبی پس زمینه این تصویر باشد! و همینطور که راه میروی عین فیلم تلویزیون درختان رنگ عوض میکنند. چقدر خوبست این تماشای تلویزیون مجانی و زیبا و زنده! چشم هارا عادت دهیم به رنگینی… بیشتر »
03 آذر 1398
نمیدانم چرا یاد خاطرات میکنم همیشه دلم پر میزند به سمت هوای قم،پل آهنچی،ورودی باب الجواد ،حرم حضرت معصومه…! اینبار آهسته و آرام قدم میزنم روی پل آهنچی چون میدانم زمانها میگذرد تا دوباره پاهایم به خاک پل آهنچی و صحن و صفا برسد! باران میبارد و هوای… بیشتر »