همه اتفاقات پایان باز دارند زندگی آدمها،درس خوندنشون،سرگذشت آدمها… ما نمیتونیم زندگی و سرگذشت و اتفاقات آدمارو دستکاری کنیم،اما میتونیم تو یه اتفاق که همه باهم شریکیم دست ببریم چون همه به هم مربوطیم. تنها و اولین و آخرین امری هست که نقطه اشتراک داریم و اون چیزی نیست جز ظهور… ظهور اولین امرهست که شروع کننده همه خوشیهاست و همه توش شریکیم وپایان دهنده هست وتوش شریکیم برای تمام شدن سختیها و تاریکیهای روزگار. همه باهم برای ظهور دعا کنیم.تا پایان باز به خوشی مبدل بشه و گل شکوفای زندگی با ظهور،بار بگیره.ان شاالله
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
نخونی از دستت رفته
به سادگی خودکار بازی بچه! زندگی ساده است،به سادگی حال یک کودک،به سادگی خودکار کشیدن روی دست ها و پاهایش! به سادگی حرف زدنهای کودکانه اش که جمه را مبخنداند! به سادگی آنکه تقلید از بزرگتر ها میکند و با خودکار ساعت و…نقش میکند بر دستانش. به سادگی پوشیدن کفش های بزرگترها که…
https://mahdion73.kowsarblog.ir/به-سادگی-خودکار-بازی-بچه
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
عینک رو جلو وعقب میبرم تا ببینم چه فرقی کرده این استفاده! و تفاوت اینکه اونوقت که بدون عینک بودم و الان چقدره! به اندازه ایکه وضوح رنگ و اشیا بهتر شده. نمیدونم شاید همه مون نیاز به عینک داریم تا دیدمون بهتر شه به همه اون چیزایی ک کمرنگ دیدیمشون. حالا میخاد هرچی باشه. امروز عینکت رو دربیار تا بتونی متوجه بشی چی گفتم از یکی نبودن دیدن ها،باعینک یا بی عینک. اونوقت میتونی تفاوت رو بهتر ببینی حتی بوضوح بی عینک بودن!
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
دربیرون از روایات زندگی میکنیم تو زندگی خیلی روایت میخونیم ولی فکر میکنیم که واسه ما شاید بیان نشده، و فقط بیرون از روایت موندیم!! مثل همین روایاتی که در مورد فتنه های آخر الزمانه. شاید بخاطر اینکه فکر میکنیم هنوز هیچ اتفاقی از این روایات رو شاهد نشدیم یا مبتلا به این حالات نشدیم!! اما وقتش شده که از زندگی خارج از روایات بیرون بیایم و خودمون رو ببینیم که بدون امام موندیم و ببینیم تا دیروز حق یک چیز بود و امروز چیز دیگه. وببینیم محصور شدن خارج از روایات زندگی داخل روایات که حال مارو بیان میکنه رو نمیتونه کتمان کنه. باور میخاد و یک اعتقاد برای حفظ و نگهداری خودمون ازاتفاقات اخر الزمانی.به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
یا حسین دستمان رابگیر دراین زمانه زمین خوردیم و خودت دیدی.
در روزگار بی امام و بی هوای قابل بوییدن حضورش زندگی میکنیم،مردمان و افرادی ک نان ب نرخ روز میخورند و مردمانی ک حتی به کسی کب نان شب محتاج است نگاه هم نمیکنند.
نمیدانم چ بگویم فقط میگویم شنیده ام که آباد میکنی هرکسی ک ب در خانه ات بیاید؛دست مراهم بگیر….
توحرم روبروی ضریح نشستم،به دیوار تکیه زدم به دیوار بعد از زیارت. دوسداشتم خلوت کنم برای دل خودم… زن ها رو نگاه میکردم که هرکدوم چجور گریه میکردن و حاجت میگرفتن،به خادمها که زائرهارو راهنمایی میکردن و میگفتن زیارت کردید برگردید تا راه واسه دیگران بازشه خداخیرتون بده،ی خانم دیگه با گریه با چشمای بسته حاجت میخواست… و من موندم ک چی بخام همه رو نگاه کردم و ضریحی که روبروم بود و همه ی اونایی ک بهم التماس دعا گفته بودن. فضا پراز صدا و همهمه بود که صدا به صدا نمیرسید.وکنارش بویِ خوشِ حرمِ امام رضا که با استشمامش هر دل ناخوش رو خوش میکرد. چه حال خوبی بود این مجموعه ی راز و نیاز و ناز و نماز و دعا و نگاه آقا…
و حال رهایی کبوترانه ی داخل حرم با نقطه ی الطاف و کرم،امام رضا جانم….
خدامیدونه چقدر کبوتر ها هم دلشون زیارت خواسته که زائرت شدن تو صحن و سرات خونه کردن با شال سبز.
باز هم زائر شدنت رو به روزی ما بچسبون و سنجاق کن آقا،تا ببینیم دیدن و زیارتت رو.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
نمیدونم نگاهش چه معنا داشت اما تمام زیبایی یک محجبه برای رفتن به بیرون خلاصه میشه تو چادر و روسری مناسب و یه کلیپس! این مجموعه تیپ یه محجبه هست. درکنار پوشش دختری که رنگ کاری کرده و تورو نگاه میکنه و تو رد نگاهش اکلیل برق میزنه!
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
تو روایات اومده ک روزگاری ب مردم میرسه ک تشخیص حق و باطل برای مردم سخت میشه تو دوره آخرالزمان. ومن فکر میکردم که الان که تشخیصش سخت نیست وآسونه! اما الان تشخیص حق و باطل آنقدرسخت شده که امروز چیزی که باطل میدونستی،به زعم مردم فردا حق میشه! همین تفاوت های طبقاتی،همین که سلبریتیها مالیات نمیگیرن ولی از گدای ته خیابون میگیرن،همین که مردم نون به نرخ روز میخورن و دین براشون ازاهمیت افتاده…. وهزار تا چیز دیگه مصداق کمرنگ شدن حق و باطله
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
از دسته ی چرخ دستی اش کوتاه تر بود!لباسی که به تن داشت از گونی که در آن زباله جمع میکرد،کهنه تر بود. با قد کوتاه و دستی که برچرخ دستی اش بود،از دور تماشا میکردمغازه روبرویی که نمایشگاه دوچرخه بود. واندوهی که در چشمانش موج میزدنمیدانم چقدر حسرت کشیده؛ اما میدانم که در خاطراتش صدها دور بازی کرده بت دوچرخه. و یا شاید نه…درفکراین بوده که هزینه ی مداوای یکی از اهالی خانواده اش را پرداخت کند. این یک تصویر از هزار تصویریست که هررور میسوزاند دل آدم را…کودکی با چرخ دستی بلند…
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل