دعوتی های آقاجون عید غدیری
یادش بخیر دعوتهای آقاجون شب عید غدیر تو خونشون. وما فقط از کل جشن، میدونستیم عید ساداته! ورفتن به خونه قدیمی آقاجون و بوی غذایی که وقتی به دم درب حیاط میرسیدی، زودتر ازباز شدن دربه مشامت میرسید! ودیگ بزرگی که روی گازبود ولی ته دیگ سیاه بود میگفت که از روی آتیش الان برداشته شده و با برق سفیدی بالای قابلمه،هارمونی قشنگی داشت. وازهمه قشنگ تر مادربزرگ که پای دیگ چادربسته بود کمرش و باخنده سلام میکرد. ولوله نوه ها که از30 تامیگذشتن کل حیاط رو گرفته بود وسروصدایی که هیچجوره خاموش نمیشد جز باعیدی دادن آقاجون با عمامه مشکی.و ریش جوگندمی… بعدش هم داستانها و شعرهای انبیا که انقد طولانی بودن ولی اقا جون همه رو دوسداشت باصدای قشنگش برای کل جمع بخونه:علی شاه و علی ماه،علی سرچشمه باغ نجات،از ته دل بفرست به ال علی و محمممممد صلوات… وسفره ایکه پراز بچه های قدونیم قد با عطر جوونی اقا بزرگ و مادر بزرگ و همه و همه پهن میشد و حواس جمع سرآشپز که به همه برسه. خلاصه الان خلوت شده خونشون ولی هرکی به سهم خودش این رسم و نگهداشت و اجراش کرد. سهم شماهم تواین روز برای شادی روح اموات،قرائت فاتحه و ایه الکرسی… ببخشید کل شعری ک اقاجونم میخوند یادم نیست وگرنه کاملشو میذاشتم. به قلم سیده فاطمه موسویان اصل