24 آبان 1398
#به_قلم_خودم چقدر نبودنها نزدیک است. دیروز در کنار عزیزترین فرد واردشده در زندگیت هستی،وامروز نیست. عکس دوست و آشنایت،جوان و پیر و کودک قاب میشود بر دیوار روزگار…. روزگاری که هرکدام برای خودشان جایی و مقامی و خانواده ای داشتند.اسم و رسمی داشتند.… بیشتر »
نظر دهید »
24 آبان 1398
خدایا هروقت کم اوردم راهم رو بستی و تا چند کلمه حرفزدم کارم راه گرفت. خدایا راهم بسته شده این بارهم… نمیگم کم آوردم ولی میگم خودت میبینی. خودت که ببینی همه ی راه های بسته روهم میبینی،پس بهتر گره گشایی میکنی و باصدای بلند میگم خدایا ممنون که میبینی… بیشتر »
24 آبان 1398
خدایا راه ها هموار نیست یا آن راه که من میروم راه نیست؟؟ خدایا کسی همراه نیست یا آنکه من راهم کردم هم نیست؟؟ خدایا من همانم که تو خواستی پس چراراه با من همراه نیست؟؟ خدایا پس راه ها،پس ادم ها پس نجاتها کجایند؟ چرا جاده ناپیداست در این مه پرنور؟؟ همه جا… بیشتر »