چروک دستهای مادرم
دستانش را اینطور واضح ندیده بودم….
چروکهای ناچروکی که رد نگاهم را روی دستانش میخکوب کرد…
و غمی که بردلم نشست….
دخترکی که باهوش و سرحال و شاگرد اول همه چیزبود،حالا مادرشده،مادر وجان خانه.
دخترکی ک تادیروزخم به ابرو نیاورده بود،اینبارهم خانمانه ماهرانه مادرانه خم به ابرویش نیاورد.
زحمتهایش را میگفت،اما به سکوت چین دستهایش…
خط به خط مشق ها و سرمشق ها،شب بیداریها،پرستاربودن اما لباس سفیدنداشتن،شهامت و کاردان بودنش بدون مدرک کاردانی…
داشتند تعبیرمیکردند چینهای تازه نقش شده دستانش،
همه را…
به گمانم آنهمه زحمت داشت تعبیرش رانشان میداد،یا سن مادرم را…
اما دوستندارم چروکهای مزاحم را…
حالم آرام نمیشودآخر دستان مادرم جای بوسه و گل و گلاب است.
چین های بی صدا بروید،جای شما بر روی دستان مثله گل مادر صبور ومهربان و مدبرم نیست.
راستی شماهم نگاه کنید به دستان پرمهرشان تا بوسه باران کنید و شاید لمس کنید دستانی ک جاید بجای رد دستان شما،رد چین مانده…
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل