لیلا۳
07 اسفند 1398
لیلا و لیلا بعدازچندین سال به هوش اومد اما کسی رو نمیشناخت و حرفی نمیزد.باور اینکه اینهمون لیلای شاداب و بازیگوش بود؛برامون سخت بود. دیگه ما رو نمیشناخت و سکوتی ک با بودن در کنارش ازش بهره میبردیم. عمه زیاد طاقت نیاورد و همراه با شوهرش هردو فوت شدن. و عکسشون روی دیوار خونه شون قاب شد و سختیهای اونا تو جوّ سنگین خونه جاخوش کرد. اما خواهد لیلا جور پدر و مادر رو ب دوش کشید و ازلیلا پرستاری کرد.بخش3 ادامه دارد
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل