07 اسفند 1398
لیلا و لیلا بعدازچندین سال به هوش اومد اما کسی رو نمیشناخت و حرفی نمیزد.باور اینکه اینهمون لیلای شاداب و بازیگوش بود؛برامون سخت بود. دیگه ما رو نمیشناخت و سکوتی ک با بودن در کنارش ازش بهره میبردیم. عمه زیاد طاقت نیاورد و همراه با شوهرش هردو فوت شدن. و… بیشتر »
نظر دهید »
07 اسفند 1398
لیلا اونقدر مشغول بازی میشدیم که ساعت و وقت، یادمون میرفت.اونقدرمهربون بود که بچه های کوچه هم مجذوبش میشدن. همین اخلاقش بود ک ما رو هم خونه اونا میکشوند. خلاصه لیلا با یه دیوانگی یه آدم که قصد دزدی از کیف لیلا روداشت و وقتی لیلا متوجه اونطرف شد وکیفش… بیشتر »