خوشبختی چیزی نیست که بشه توزندگی دیگران پیداش کرد. که بشه به نگاه و میل مردم رفتار کرد. که باخریدمبل و پرده های رنگارنگ خرید. خوشبختی اونجاست که صدای غلغل سماور یا کتری آب جوش توفضای خونه میاد.وکنارش چای دم کشیده وقندکنارش مزه میده. و پرده های ساده ی پنجره کنار رفته و نور خورشید از کنار پرده اجازه ورود میخاد و سرک کشیده تو خونه! و تو به پشتی تکیه زدی و مشغول نوشیدن چای هستی و دغدغه نهارت رو داری برای اهل خونه.و دوباره بلند میشی و از بنشن هات غذا بار میذاری.هرچند ساده ولی مزه میده چلو کباب خونه بغلی که محبت توش نیست و دغدغه ای نداره!
به قلم :سیده فاطمه موسویان اصل
توصیه میکنم لذت قدم زدن در باغ زیر درختان سر به هوا! بعد نور خورشید ،و آسمان آبی پس زمینه این تصویر باشد! و همینطور که راه میروی عین فیلم تلویزیون درختان رنگ عوض میکنند. چقدر خوبست این تماشای تلویزیون مجانی و زیبا و زنده! چشم هارا عادت دهیم به رنگینی طبیعت زیبای خدا
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
نمیدانم چرا یاد خاطرات میکنم همیشه دلم پر میزند به سمت هوای قم،پل آهنچی،ورودی باب الجواد ،حرم حضرت معصومه…! اینبار آهسته و آرام قدم میزنم روی پل آهنچی چون میدانم زمانها میگذرد تا دوباره پاهایم به خاک پل آهنچی و صحن و صفا برسد! باران میبارد و هوای سرد،که در مقابلش گنبد طلایی و پرنور خانم حضرت معصومه است و پر از گرما! راه آب های تعبیه شده که زنگ زده هرچند زنگ زده و قدیمی،اما با اصالت و پرافتخار از خادمی! عبور میدهند آب را بی پیرایه تا خیس نشوند زائر دل بارانی! سلامی میدهم همانجا و باران صورتم راخیس میکند و باران هم گویا میخواهد بامن،به زیارت بیاید! ازین بالا آدمها چه در تکاپو و تلاشند و باران مانعشان نیست! تمام چادرم که خیس باران هست وارد صحن میشوم و درب چوبی صحن بزرگ که نمیدانم چند زائر دیده و چندسال،آن هم خادمی میکند! ته دلم خوش بحالی میگویم ک دراین فضاست و حضورش عدم بی معناییست! باران تمام حیاط را پر کرده و مردم همه به سمت وردی حرم میدوند. دیگر خیس باران شده ام هم خیالم هم جسمم. ورود ک میکنم و سلام میکنم به بانو،وجودم گرم میشود ازین قطعه بهشت!
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل