میخام بنویسم اما نمیدونم از چی و ازکی.
مینویسم از شب سردی که آسمونش برف گریه میکنه و هوای سردی ک داره؛یا بنویسم از گرمای خونه ک نمیخاد سرمارو ببینه؟
خلاصه دوتا متضادباهم جمع شدن و اجتماع نقیضین هست ولی این جمع صورت گرفته!
یااینکه بگیم قانون طبیعته که اتفاق بیفته سرما و کاری با چشم حسود گرما نداره!
هرچیزی قانون خودش رو داره وهیچی مانعش نمیتونه بشه تو دستگاه خدا.
پس لطفا مطیع امر خداشو تا از هرچیزی ک در اختیارت گذاشته لذن ببری
فقط گاهی هم واسه خودت باش همین.???
گاهی اوقات نمیشه از هرچیزی نوشت…
شاید مانعی توشون نباشه ولی دوسداری ک ازشون اسمی نبری یا ازشون نگی تا فقط واسه خودت باقی بمونه…
گاهی اوقات بعثی چیز ها باید مسکوت بمونه و صداش رو در نیاری تا موقعش برسه.
گاهی هم ب دست فراموشی سپرده میشه واسه همیشه….
مثله همون چیزی ک الان از ذهنت رد شد…
آنروز از سوالاتی ک از درب خانه از تو پرسیدند علمت هویدا شد وامروز هم اینکه مدفنت جایگاه گسترش علم و ایمان است. و مدفنت گسترش علمی است ک در وجود شما و خاندانتان است. اینکه شما درب رحمت هم هستی غیر قابل انکاراست. اینکه همه به طرفتان می آیند برای کسب معرفت هم بی اثر نیست. وحتما هم باب ولایت از شما راهی دارد. از حرفهای مدیر عزیزمان که هربار به زیارتتان آمدیم و این صحبتها را درمورد شما بیان کردند وآثاری ک در ایشان بود،که ازشما کسب فیض کرده اند،معلوم بود ک دارای هر ۳ گوهرید. بیخود نیست که بانوی قم شدید مثله درّ میدرخشید بر تارک ایران؛ مثله برادرتان…. شما خاندان موسوی،همه با کرامتید و اهل کرم. از روی کرم از این کرامت و ولایت و رحمت ومعرفت،نصیب ماهم کنید.خانم جان….
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
ازینکه راهی قم نشدم که زایرتان باشم و تا ساعتها دل بدهم در حرمتان در تنگنای زمان،شرمنده ام… اما دل میدهم از راه تلویزیون به شبکه های ضریحتان که هوایمان را داشته باشید،صدای مداح می آید ک زیارت نامه تان را میخواند،و من میخواهم عاقبت ب خیر شدن را برای همه… خودم را میبینم در کنارضریحتان.کنار مدخل ورودی ،نزدیک به ضریح، تکیه زده به دیوار مغموم وایستاده…دوسدارم ک تمام مدت سرپا بایستم در برابر خانمی که مظهر هرچه؛ تمام هاست… آخر ایستاده زیارت و دعا و ندبه حال دیگریست… وبعد راهی بیرون شدن در خروجی درب؛ که عشق و اردات ببینی و طلب کنی برای خودت و اهل منزل و دیگران… وبعد باحال خوب دوباره با اذن وارد شوی و مشغول زیارت و گم شدن صدا ؛در هیاهوی صداها و ندبه ها…
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
توام از مشکل دیگران خوشحال میشی؟؟!!! نمیدونم خنده طرف مقابلش چی بود،ازاینکه جزوه نداشتن خودش هم خندش گرفته بودیا ازینکه دوسداشت…. یاد یه داستان افتادم که یه بنده خدایی بهش خبر میدن تو اون بازاری ک مغازه داری،مغازه ها آتیش گرفته،اما مغازه تو سالمه. این همون لحظه میگه الحمدلله.
ولی بعدش بخاطر همون الحمدلله مدتها توبه میکنه. خدانکنه که ما هم حتی به شوخی یا نخاسته دل کسی رو بشکونیم اخه طرف مقابل هم آدمه. واز روی ادمیت ما باهامون هم کلام شده(عجب جمله ای گفتم). همه ظرفیت رفتارخودمون رو ندارن پس اول خطاب ب خودم بعد به دیگران،درست رفتار کنیم
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
کارفرهنگی ازنوع ابراهیم،نه ببخشید مصطفی…
برای حضور در جبهه میره و زبان افغانی رو یاد میگیره؛چون تنها راه باز بوده براش؛همون بوده.
وقتی در حال جنگ جدی و باصلابت ولبخند بر لب میگه جنگ همراه با نیروهای امام خمینی،آدم میمونه که چی بگه بااین صلابت که معلوم نیست چند دقیقه دیگه از ترکش و خمپاره و گلوله کدوم نصیبش میشه.
واین لفط سرباز خمینی تو دل خاک عراق و سوریه آدم رو تکون میده که جنگ هست ولی مصطفی میگه به به چه نیروهایی!
مصطفی رو زنش معرفی میکنه،مصطفی ینی فدای رهبر،ینی دل کندن از بچه چند ماهه،ینی دل کندن از دختری ک با بغض میگه چون بابا نیست ناراحتم…تقدیم به مصطفی صدر زاده
همه اتفاقات پایان باز دارند زندگی آدمها،درس خوندنشون،سرگذشت آدمها… ما نمیتونیم زندگی و سرگذشت و اتفاقات آدمارو دستکاری کنیم،اما میتونیم تو یه اتفاق که همه باهم شریکیم دست ببریم چون همه به هم مربوطیم. تنها و اولین و آخرین امری هست که نقطه اشتراک داریم و اون چیزی نیست جز ظهور… ظهور اولین امرهست که شروع کننده همه خوشیهاست و همه توش شریکیم وپایان دهنده هست وتوش شریکیم برای تمام شدن سختیها و تاریکیهای روزگار. همه باهم برای ظهور دعا کنیم.تا پایان باز به خوشی مبدل بشه و گل شکوفای زندگی با ظهور،بار بگیره.ان شاالله
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
نخونی از دستت رفته
به سادگی خودکار بازی بچه! زندگی ساده است،به سادگی حال یک کودک،به سادگی خودکار کشیدن روی دست ها و پاهایش! به سادگی حرف زدنهای کودکانه اش که جمه را مبخنداند! به سادگی آنکه تقلید از بزرگتر ها میکند و با خودکار ساعت و…نقش میکند بر دستانش. به سادگی پوشیدن کفش های بزرگترها که…
https://mahdion73.kowsarblog.ir/به-سادگی-خودکار-بازی-بچه
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
عینک رو جلو وعقب میبرم تا ببینم چه فرقی کرده این استفاده! و تفاوت اینکه اونوقت که بدون عینک بودم و الان چقدره! به اندازه ایکه وضوح رنگ و اشیا بهتر شده. نمیدونم شاید همه مون نیاز به عینک داریم تا دیدمون بهتر شه به همه اون چیزایی ک کمرنگ دیدیمشون. حالا میخاد هرچی باشه. امروز عینکت رو دربیار تا بتونی متوجه بشی چی گفتم از یکی نبودن دیدن ها،باعینک یا بی عینک. اونوقت میتونی تفاوت رو بهتر ببینی حتی بوضوح بی عینک بودن!
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
دربیرون از روایات زندگی میکنیم تو زندگی خیلی روایت میخونیم ولی فکر میکنیم که واسه ما شاید بیان نشده، و فقط بیرون از روایت موندیم!! مثل همین روایاتی که در مورد فتنه های آخر الزمانه. شاید بخاطر اینکه فکر میکنیم هنوز هیچ اتفاقی از این روایات رو شاهد نشدیم یا مبتلا به این حالات نشدیم!! اما وقتش شده که از زندگی خارج از روایات بیرون بیایم و خودمون رو ببینیم که بدون امام موندیم و ببینیم تا دیروز حق یک چیز بود و امروز چیز دیگه. وببینیم محصور شدن خارج از روایات زندگی داخل روایات که حال مارو بیان میکنه رو نمیتونه کتمان کنه. باور میخاد و یک اعتقاد برای حفظ و نگهداری خودمون ازاتفاقات اخر الزمانی.به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل