همه برگشتیم خوابگاه!! اما اتفاقی ک نباید افتاد
برگشتیم خوابگاه و اعلام کردیم میخایم بریم خرید!! اوناهم همین نقشه رو داشتن ،نگو مدیر هم همین فکر رو دارن،برای همین با یکی از دوستای مشهدیشون هماهنگ کردن تا مارو بازار ببرن.
سوار خط واحد شدیم حدود 100 نفر بودیم.قسمت زنونه پر بود!!(ماشاالله)
فرمون دست راننده و دوست مدیرمون بود ک راه رو بلد بودن!!
به بازار رسیدیم و مدیر کرایه همه رو حساب کرد!!(بماند که هرچه تعارف کردیم کرایه رو نگرفت)
همه عین غریبه ها از هم دور افتادیم تو بازار شلوغ و قدیمی و سرپوشیده که مثه فیلم وصعیت سفید،(حوض وسط بازار و دور تا دور، مغاره های چند طبقه و سرپوشیده و همه شبیه هم!!)
خلاصه همو میدیدم میگفتیم کم بخرید بسع دیگه،دوباره همو میدیدیم همینو میگفتیم.
خلاصه موقع برگشت هرکدوم یک کیسه بزرگ پلاستیک خرید کرده بودیم.موقعی رفتیم ظهر بود و برگشتیم شب!!
فقط میگفتیم کسی هم گم نشه،اگه هم گم شد فدا سرمون!! بعد میگفتیم اینجا شهر امام رضاست کسی گم نمیشه!!
خسته و کوفته منتطر موندیم که بازمانده های خسته کوفته خرید برگردن بیان بریم خوابگاه.
من از خستگی رو زمین نشستم واقعا راست میگما!!
بعد یکی از بچه ها گفت ما که کسی رو نمیشناسیم دربست بگیریم.ماشینها هم هر کدوم کرایه ای میگفتن.ماهم میگفتیم فقط بریم خوابگاه با هر قیمت ک بگن.دوستم متاهل بود یه ماشین غیر خطی،رو گرفت ولی میترسید !!ما میگفتیم میخاد چی بشه میترسی!!
ولی واقعا ترسش بی مورد نبود….
#به_قلم_خودم #عطر_رضوی #مبتلای_حسین #فاطمه_ساداتم