لیلا
07 اسفند 1398
لیلا
لیلا تقریبا همسن و سال خودم بودولی ی چند سالی ازمن بزرگتر بود . من از همه رونده های فامیل کوچیکتر بودم برای همین وقتی لیلا میومد خونه آقا بزرگم ،به محض اینکه مامانش و خانوادش وارد حیاط میشدن،لیلا بدو به خونه ما میومد.
یعنی فقط دم دردیده میشد و دیگه دیده نمیشد! تمام مسیر خونه آقابزرگم تا خونه ما رو میدوید،میشد از نفس زدنهاش اینو فهمید و صدای تند تند در زدن هاش! یه کاپشن سرمه ای رنگ و لباس بافت سفید و قرمز تنش بود و یه روسری به خط های همون رنگ،که موهاش رو جمع کرده بود وزیبایی چشمهاش زیر روسری چند برابر دیده میشد اما شیطون و سرزنده بودنش همچنان بیشتر جلوی چشم میومد.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل