قبری کَندَم و جسد لیلا را درحیاط خانه به خاک سپردم
??????????
? #پروانه_ای_در_دام_?
قسمت۴۴
لیلا رانزدیک باغچه کنار دیوار گذاشتم وبه سمت زیرزمین رفتم,بیل وکلنگ پدرم راپیداکردم وامدم داخل باغچه وشروع به کندن کردم
کندم وگریه کردم…کندم وزار زدم …کندم وروی خراشیدم…
بعد از نیم ساعتی تلاش قبری کم عمق اندازه جسدبی جان خواهرکم حفر کردم ,لیلا رااوردم وسرورویش راغرق اشک وبوسه کردم
بمیرم خواهرکم,خواهرنوجوان وآرزو به دل وزجر کشیده ام رابا دستان خودم درقبر نهادم,
دست به چشمان بازش که خیره به چشمان اشکبارم بود کشیدم تابسته شود….
خداااااا این درد برایم زیادیست….خداااا
دوباره رویش رابوسیدم…سلام مرا به امام حسین ع برسان وبگو جلوی چشمانم عزیزانم را سربریدند…سلام من را به پیامبرص برسان وبگو دینت غریب شده ,سلام مرابه امام علی ع برسان وبگو شیعیانت مظلومند,سلام مرابه خانوم حضرت زهراس برسان وبگو.مراقبم باش تا دامن عفتم لکه دارنشود….سلام من رابه پدرومادرمان برسان وبگو تمام تلاشم رامیکنم تاعماد راپیداکنم ونجات دهم…
خانه ی نویت مبارک خواهرم….
طاقت خاک ریختن رانداشتم
بیل خاک اول ضجه…
بیل دوم ناله…
بیل سوم فریاد…..
بالاخره عزیزم درخاک شد….اشکهایم رابالباس خاک الودم پاک کردم,اصلا متوجه تاریکی هوا نشده بودم,همه جا تاریک بود…کورمال کورمال خودم به حیاط جلویی رساندم درهال رابازکردم ,برای احتیاط برق اتاق خواب داخل را که از بیرون دید نداشت روشن کردم…
خدای من انگار راهزنان به خانه حمله کرده بودند هرچه که داشتیم برده بودند یعنی هرچه که گرانبها وقابل حمل وچشمگیر بود برده بودند,مبلمان,قالی ,دکورها حتی پرده های ریش ریش که لیلا خیلی دوستشان داشت ومادربه انتخاب لیلا گرفته بود….
داخل اشپزخانه شدم نه یخچالی ونه فریزرنه فرنه ابمیوه گیروچرخ گوشت و…خبری ازهیچ کدام نبود فقط وسایل کوچک واندکی که چشمشان رانگرفته بودند برجا مانده بود..
باید دوش میگرفتم…شیر اب را بازکردم تامطمین شوم اب قطع نیست که خداراشکر اب وصل بود…
رفتم طرف کمد لباس درش راباز کردم که….
•┈••••✾•???•✾•••┈•
•┈••••✾•???•✾•••┈•