او بایک انگشتر ساده به عقد شهید چیت سازیان دراومد دو از سرمای همدان به گرمای دزفول رفت،یک دختر آفتاب مهتاب ندیده!□●○••○□●○•
#به_قلم_خودم
#ستارگان_راه
#معرفی کتاب
از موقعی که کتاب رو خریدم تاحالا ،چندین بار خوندم .
هربار زهرا خانم رو تصور میکنم تو لحظه ایکه،منصوره خانم،مادرشوهرش برای انتخاب کردن و پسندکردنش برای پسر چشم آبیش علی آقا چیت سازیان،روی تخت توی حیاط،با خانمهایی که کمک برای جبهه ها ،تدارک دیدن،و گوشه دیگه حیاط،بساط ترشی فراهمه، نشسته .
شیرینی قند کنار چای،تکمیل میکنه این بساط رو .
وقتی بساط شیرینی کاملتر میشه که،این ازدواج صورت میگیره
.
علی اقا ،فرمانده سپاه همدان،که حتی خانواده اش هم نمیدونستن چه سمتی داشته.و بعدا متوجه میشن.
ماجرای جشن عقد انقد ساده برکزار میشه که تقارن با شهادت همسایه زهرا خانم میشه و فک میکنن،دوماد از جشن گرفتن منصرف شده.
ولی دایی عروس بساط سفره عقد رو میاره و علی اقا هم میگن،جشن سرجاش هست.
و ماجرای حلقه ازدواجی که هربار گم میشده و دوباره به هر طریقی ،این حلقه وصال به زهرا خانم میرسیده.
وابستگی بین علی اقا و زهرا خانم،انقدر زیاد میشه،که تازه عروس ،بعداز عروسی راهی شهر جنگ و شهادت میشه که دور نمونه از شوهرش و ماجراهای جالب و تازه و بسیار غم انگیز…..
غم ماجرا اینجاست که جنازه علی اقا بعد ازشهادت،به سردخونه دیگه برده شده و زهرا خانم بخاطر بارداری نمیتونه بره،وقول میده که وقتی جسد شوهرش رو دید،جیغ و داد نزنه…اما مگه میشه که اخرین لحظه دیدار،رو فراموش کرد،و فرشته گُلُم گفتنهای علی اقا….
و خاطراتی که هیچکدوم تموم نمیشن و نخواهند شد برای همراهان،شهدا و خانواده های شهدا….
و متولد شدن فرزند بدون پدر….
و ایام تولد فرزند مصادف با شهادت پدر باشه….به گمانم اخرین یادگاری به جامانده از شهید،برای زهرا خانم،جای دستهای علی اقا وقتی که تکیه میزد به دیوار و روی عکس دوستان شهیدش گریه میکرد،
برای زهرا خانم هم ،ارمغان باشد…..
اسم کتاب،گلستان 11 هست