چ فتنه ی آشنایی!!
اینبار هم تخریب بانک و حوزه علمیه و آتش زدن متبرکات!
آتش زدن ماشین و خانه!
اینبار هم تحریک ذهن های آشفته!
چه نقشه تکراری!مثل فتنه سال های قبل.
راستی راه دیگری بلدنیستید یا امتحان کردید و جواب نداده؟
نمیدانم این ورژن از کارهایتان که جواب نمیدهد از انجامشان خسته نمیشوید؟
فتنه هایتان همیشه کور بوده چون از یکجا آب خورده و ابزارتان قدیمی و کارکنانتان پیر و مغز خسته!
اینبار هم بانک آتش زدید و بلوار و خیابان!اما دین ما همان است،راه همان است،و تشویش اذهان و فتنه گری ات راه به جایی نمیبرد.ان شاالله
کتابهای حوزه رو نگاه میکنم،تقریبا ۳ طاقچه طولانی کتابهای حوزه است! همه رو نگاه میکنم آنقدر دقیق که حتی ساعت و روزای درسی شون هم یادم میاد! والبته خاطراتشون. الان که سال آخرم دغدغه این رودارم که آیا مفید بودم برای جامعه ام؟یا میتونم باشم؟ فکر اینکه ازحوزه برم و نتونم کاری کنم و درس ادامه ندم رو نمیتونم بکنم! اما فکر اینکه بتونم مستقل و مفید بشم و کاری باشه هم دارم. تقریبا به اخرای برنامه ریزی ۵ سالم دارم میرسم اما با اینکه آخراشم نمیدونم فردا کاری هست یا نه؟ چون بالاخره نهایت امر و برنامه ریزیم یکیش؛ کار هست.
خداکنه که واسه همه ی اونایی که تلاششون واقعی بوده و سراغ کار بودن فراهم بشه. نمیدونم کتابهایی که براشون ساعتها وقت گذاشتم و سالها،میتونه مفید و مثمر ثمر باشه که هست. اما اینکه بعدا سرکار میرم یا نه واقعا نمیدونم فردا امیدم رو دارم یا نه. نکنه انقدر سراغ کار برم که بعدا خسته بشم! خداکنه همه بهترینها براشون رقم بخوره برای من هم.ان شاالله
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
ماجرای درس خوندن خواهرام که وارد حوزه شدن از همون روز اول نشستم از کتابها و طرز خوندن براشون گفتم .تجربه ای که داشتم. کاری که کسی برای ما انجام نداد از پایه بالایی ها!! بالاخره انتظاره و کاریش نمیشه کرد?? هرچند استادها کم و بیش برامون میگفتن ،ولی ما چون با این همه حجم بالای کتابها روبه رو بودیم فقط به فکر پاس کردن و اومدن به خونه بودیم!!? اما بعد سالهای دیگه متوجه شدیم که اشتباه درس خوندیم باید تا پیه چشممون آب میشه وقت بذاریم! (تو پرانتز=یعنی با دقت درس بخونیم). خلاصه یاد گرفتیم نحوه درس خوندن ولی خیلی دیر. اما خدارو شکر یاد گرفتیم هرچند دیر.ولی ان شاالله استفاده میکنیم برای آینده.وبه دیگران هم یاد میدیم. خلاصه که الان از نحوه آموزش بنده آبجیهام تا آخرین کلمه رو نخونن کتاب رو نمیبندن خدارو شکر.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
پایه گذار پایه های خوب باشیم!! دقت کردید که هرچیزی یک پایه واصل و بنا داره؟ خب این ازخوب بودنش هست که همیشه تو ذهنها میمونه. ولی اگه بد باشه بازهم بدیش یادمون میمونه. اما همیشه آخرش به این میرسیم که خوبی بهتر بوده. خب پایه و اصل و ریشه دار بودنش عالی بوده که خوب مونده. خب توفضای مجازی هم همینجوره درسته اولش دیدن فیلم یا عکس لذت داره اما لذتی که رفته و اثرش مونده. اثری که گناهش،برای پایه گذارش هست. پس تبلیغ کننده بدیها نباشیم یکبارهم خوبیها رو ببینیم و ترویج بدیم ،هرچند طرفدارش کم باشه. پایه گذار خوبی باشیم حالا که میدونیم خوبی پایدار تر هست.ان شاالله
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
خوشبختی چیزی نیست که بشه توزندگی دیگران پیداش کرد. که بشه به نگاه و میل مردم رفتار کرد. که باخریدمبل و پرده های رنگارنگ خرید. خوشبختی اونجاست که صدای غلغل سماور یا کتری آب جوش توفضای خونه میاد.وکنارش چای دم کشیده وقندکنارش مزه میده. و پرده های ساده ی پنجره کنار رفته و نور خورشید از کنار پرده اجازه ورود میخاد و سرک کشیده تو خونه! و تو به پشتی تکیه زدی و مشغول نوشیدن چای هستی و دغدغه نهارت رو داری برای اهل خونه.و دوباره بلند میشی و از بنشن هات غذا بار میذاری.هرچند ساده ولی مزه میده چلو کباب خونه بغلی که محبت توش نیست و دغدغه ای نداره!
به قلم :سیده فاطمه موسویان اصل
توصیه میکنم لذت قدم زدن در باغ زیر درختان سر به هوا! بعد نور خورشید ،و آسمان آبی پس زمینه این تصویر باشد! و همینطور که راه میروی عین فیلم تلویزیون درختان رنگ عوض میکنند. چقدر خوبست این تماشای تلویزیون مجانی و زیبا و زنده! چشم هارا عادت دهیم به رنگینی طبیعت زیبای خدا
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
نمیدانم چرا یاد خاطرات میکنم همیشه دلم پر میزند به سمت هوای قم،پل آهنچی،ورودی باب الجواد ،حرم حضرت معصومه…! اینبار آهسته و آرام قدم میزنم روی پل آهنچی چون میدانم زمانها میگذرد تا دوباره پاهایم به خاک پل آهنچی و صحن و صفا برسد! باران میبارد و هوای سرد،که در مقابلش گنبد طلایی و پرنور خانم حضرت معصومه است و پر از گرما! راه آب های تعبیه شده که زنگ زده هرچند زنگ زده و قدیمی،اما با اصالت و پرافتخار از خادمی! عبور میدهند آب را بی پیرایه تا خیس نشوند زائر دل بارانی! سلامی میدهم همانجا و باران صورتم راخیس میکند و باران هم گویا میخواهد بامن،به زیارت بیاید! ازین بالا آدمها چه در تکاپو و تلاشند و باران مانعشان نیست! تمام چادرم که خیس باران هست وارد صحن میشوم و درب چوبی صحن بزرگ که نمیدانم چند زائر دیده و چندسال،آن هم خادمی میکند! ته دلم خوش بحالی میگویم ک دراین فضاست و حضورش عدم بی معناییست! باران تمام حیاط را پر کرده و مردم همه به سمت وردی حرم میدوند. دیگر خیس باران شده ام هم خیالم هم جسمم. ورود ک میکنم و سلام میکنم به بانو،وجودم گرم میشود ازین قطعه بهشت!
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل