ایـنقدرحسرتمیخورم
بهاونـاییکهالاناومدنحرمـت . . . !
نشستنروفرشایِیهنفره ( :
خلوتمیکنن باهـات ?“
آخرشب و درد و دل با امام رضا
آقا میدونی حرم لازم یعنی چی یعنی حال من و اونایی که حسرت دارن برای زیارتت،لمس شبکه های ضریحت،برای پر کردن ریه ها از هوای پاک ضریحت،برای دیدن زائرات اونهم با جمعیت زیاد….
ای آقا….
به قلم؛سیده فاطمه موسویان اصل
رفتم مطب پزشک و نشسته بودم تا نوبت مادرم برسه. یه خانم کنار من نشسته بود. گفت: چه پولی درميارن اين دکترا ، فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه…
مشغول حساب کردن درآمد تقريبی پزشک بود ، که پيرمردی که روبرو ما نشسته بود گفت: چرا به اين فکر نمی کنين که امشب پنجاه نفر بیمار راحت تر میخوابند، پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره.
با اين سخن پيرمرد جان گرفتم. و پيرمرد حرفش رو ادامه داد: که هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده، کلاه برداره ، الهی کوفتش بشه از کجا آورده که ماها نمی تونيم.
بگيد الحمدلله که يک نفر از هم وطن های من ثروتمنده ، فقير نيست ، سر چهارراه گدایی نميکنه، نوش جونش. شاید حال خيلیها مثل من عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد.
وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره متر رو به جای قدش ، دور قلبش میگیره ، خدا نگاه زيبای ما رو دوست داره.
تورا از زیر قرآن رد کردند میدانی…
خنده ام میگیرد که لباسهای تنت خیس بود و تو برای رفتن چنان عجله داشتی که از مادرت هم بی خداحافظی گذشتی…
نمیدانم عمه سادات با حال دلت چه کرد و به تو چه گفت:اما به گمانم تو را خوب خرید!ولی میدانم وعده ای را گفت که دروغین نبود. والحق که مرام گذاشتن برای عمه سادات جوابش هم ازین کمتر نمیشود….
با قد رعنا رفتی،با استخوان سوخته سیاه شده برگشتی و کل قدت باهم فقط استخوانهایت شد!!
گفته بودی خالکوبیهای روی دستت یا پاک میشود یا خاک؛اما به این شکل را نمیدانستم….
اما حرف حاج قاسم یادم نمیرود تا کسی شهیدنبود شهید نمیشود.و میدانم تو شهید بودی….
به قلم:سیده فاطمه موسویان
کمک کن ماهم همانطور باشیم که خدا میخواهد….
#به_قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
اتاقک کوچیک گوشه حیاط مسجد اولین چیزی بود که وقتی درحیاط مسجد باز میشد به چشم میزد؛ بیشتراز هرچیز دیگه ای.
مسجد بی گنبد وبی گلدسته ته کوچه،حال وهوای همون مسجدهای معروف رو داشت و تو دید!
تنها چیزی که معلوم میکرد این مسجده،تابلوزمینه سرمه ای که نام صاحب الزمان رو روش زده شده بود.ورودی مسجد سمت چپ جاکفشی فلزی رنگی که پراز گردو خاک بود و بعدش وردوی نمازگزارها.حیاطی بزرگ که درخت گردو تمام فضای روباز حیاط رو،سایه زده بود و مابقی شاخ و برگهای درخت،لبه ی پشت بوم روی همون اتاقک میفتاد،کنار وضوخونه با کاشیهای سفید رنگ قد بلند کرده بود.
یادمه کوچیک که بودیم همیشه صورتمون روبه شیشه های اتاقک میچسبوندیم که ببینیم توش چه خبره!
اماتاریک بودن و نوری که به چشممون میزد نمیدیدیم چیزی رو،جزچند تا،تابلو بزرگ که خاک روش کاملامعلوم بود،وچند تاقالی قدیمی.
یه روز که اتفاقی برای کلاس قران قالی مبخاستیم که توی حیاط باشیم،پیشنهاد دادن قالی ها رو از اتاقک بیاریم.وای که آرزوی کوچیکیام داشت برآورده میشد.جای دوستام خالی که چقد سرمون روشیشه اش جاخوش میکرد بلکه چیزی ببینیم.باکلید انداختن روقفل وبازشدن قفل قدیمی،هوای دم کرده داخل به بیرون حمله کرد.وطبق آرزوم رفتم سراغ قاب عکسها،عکس شهدای محلمون بود که چقدر خاک گرفته بودن.پشت سرهم چیده بودنشون،انگار برای هم سربند میبستن.واززیر قران بالای سر در مسجد میگذشتن.واونروز راز سربه مهر پنهان شده گوشه اتاقک، سر در کوچه هامون شد.و تزیین مسجد و غرور محله شدن و هرروز چشممون دیدار میکرد نور چشمای شهدای محلمون رو.
آقای امام #حسین❤️:
«بنا نبود که عاشق کنی محل ندهی،
ز کم محلی معشوق زار باید زد…»
?کربلا زائرنشدم؛قبول
نگاهی نکردی ؛قبول
اما کم محلی…نه قبول ندارم کم محلی کنید و محل ندهید.
درست است محلی از اعراب ندارم آقا،اما تو نگاهم کنی ظاهراََ و محلاََ صاحب بنا میشوم و سرپا میشوم!
فقط یک نگاه آقا….زائر کربلا
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
#تلنگࢪانہ?
ࢪفیق…
وقتے میگے:?
خدایا سپࢪدم بہ تو…?
+پس اوݩ صدایے ڪہ تہ دلٺ میگہ:↯
“نڪنہ فلاݩ اتفاق بیفته…?”
چے میگہ؟! ?
+اینڪہ بتونے جلوے ایݩ صدا ࢪو بگیࢪے…
خودش یہ پا #جھاده ها…?
●•●•●•●•●•●•●•
❁﷽❁
حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست
کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست
مانند هفتههای گذشته زبان گرفت
جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست
هرشب دلت شکست و دل ما ترک نخورد
شرمندهایم از اینکه دل مرده کم شکست
❤️❤️
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
╔═.?.═══════╗
? @yar313313 ??
╚═══════.?.═╝
#پندانه
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است ، زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ ، ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ، پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی.
ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺛﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ پولهایت ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ ، ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ ، ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮﺳﺖ.
#دکتر_الهی_قمشهای