طنز جبهه
#طنز_جبهـــہ??
#شیرین_ڪاری ?
یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو? استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته? شدم.
هم خودم خسته شده بودم?
هم قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم?
مونده بودم چه کار کنم?
که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن??
یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی? رو زمین انداختم
و مثل غش کرده ها در آوردم?
همه بچه ها داد می زدن بهداری ? بهداری!?
برادران بهداری?⚕ جلو چشم همه برا کمک بدو بدو?♂ اومدن.
شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن?
همینکه بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! ??
صدای خنده?? بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن.