فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
فرم در حال بارگذاری ...
من هم دلخوشم به محالاتی که میدانم شما به مجال تبدیلشان میکنید آقا
فرم در حال بارگذاری ...
دستانت چقدر نرم اند مانند پوست همان کودکی که نوازش کردی تا بزرگ شود و مایه افتخارت.
اما کودکت بزرگ شد و با افتخار اما نوازشگر دستانت،اینبار چروکیده ونحیف شده اند.
اما هنوز هم دستان تو اند مادر….
خدامیداند آن سختی هایی را که کشیده ای تا رسیدن به عزت و افتخار فرزندانت راببینی.
وبازهم زحمت از همان دستان،وهمان مهربانی همراهشان که همیشه مهربانی دارند چه نحیف باشند وچه لطیف.
اما چیزی از عزت و افتخارت نه تنها کم نمیکند بلکه میفزاید وآدم را وادار به سجده میکند در برابرت،مادر.
فرم در حال بارگذاری ...
دیروز تو کوچه نفتی اومده بود و با صدای بلند میگفت نفتیه نفت!
یاد اونوقتایی افتادم که شاید بعضیا یادشون نیاد یا اصلا ندیدن
که
تو سرمای پاییز و زمستون بدون نفت مجبور بودن مامان و بابا ها برن توصف نفت بمونن تا غروب که شاید نوبتون بشه اونهم برای یه پیت نفت.
یا اینکه کپسول خوراک پزی که هنوزهم بیشتر روستاها استفاده میکنن رو باصدای کپسولی که یه آهنگ داشت،وقتی صداش میومد همه خونه ها کپسول هاشون رو میاوردن و روی زمین با پا غلت میدادن تا سر خیابون!
وکوچه شبیه چیزی مثله زلزله و انفجار میشد،وبا این صدا همه اوناییکه متوجه نمیشدن که کپسولی اومده خبر دار میشدن!
وجالبتر که توهم با قد کوتاه که پات به کپسول نمیرسید که حرکتش بدی دنبالش میدویدی!
خدارو شکر بابت این نعمت واینکه بازهم نفتی،یادمون اورد اون روزگار رو.
فرم در حال بارگذاری ...