قرارنبود ڪه
عاشق ڪنے محل ندهے …
#امام_رضا
فرم در حال بارگذاری ...
#گشایش_گرفتاری
🌸✨ هر ڪس
وقتے شب شد هزار بار بگوید↯
《سُبْحَانَ اللَّهِ الْمَلِکِ الَّذِی لَایَمُوت》
ڪار بستہ او باز مےگردد✨
📚 #حجاب
#امام_زمان
فرم در حال بارگذاری ...
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اعتراف به اشتباه، موجب ترقّیات فوق العاده می شود🔸
#اعتراف_به_اشتباه سخت است، اما اگر #فطرت در انسان #مدیر شده باشد، اعتراف به اشتباه آسان است، توبه کردن آسان است، عذرخواهی کردن آسان است، تواضع کردن آسان است.
اگر انسان متوجه شد اشتباه کرده و برگشت و اشتباه خودش را تدارک کرد، #ترقی خیلی فوق العاده ای خدا به او میدهد که اگر اشتباه نکرده بود هم اینقدر ترقی نمیکرد. چون اعتراف به اشتباه، از همه چیز انسان را بالاتر میبرد.
فرم در حال بارگذاری ...
کی میتونه غیر تو بفهمه حالمو؟
میدونم که میشنوی صدایِ قلبمو :))♥️
فرم در حال بارگذاری ...
خدایا منو با دور کردنم از امام حُسین ادبم نکن ..
فرم در حال بارگذاری ...
بعد از ﻣﻮت دﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪﺟﺎ ﻧﻮر اﺳﺖ گریه برای اﻣﺎم حسین’علیهالسلام آنﻗﺪر ﺷﺮﯾﻒ و مؤثر اﺳﺖ کِ اﮔﺮ ﻗﺒﻞ از ﻣﻮت ﯾک ﺑﺎر روﺿﻪ و ﮔﺮﯾﻪ آﻣﺪ، برای همهی عمر اﻧﺴﺎن ﮐﺎفی اﺳﺖ.
[ اسماعیلدولابی’ره ]
فرم در حال بارگذاری ...
🌿🌺﷽🌿🌺
💠گویند؛کافری از ابراهیم (ع) طعام خواست
ابراهیم (ع) گفت:
اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعام دهم . کافر رفت . خداى عزوجل وحی فرستاد که ای ابراهیم
✨ما هفتاد سال است که این کافر را روزی مى دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمے پرسیدی، چه می شد
✨ابراهیم (ع) در پی آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد .
کافر گفت: چه شد که از حرف خود، برگشتی و پى من آمدی و برایم سفره گستردی!
ابراهیم (ع) ماجرا را بازگفت .
🔸کافر گفت:
اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم
✅گاهی چقدر دیگران و با حرفها و رفتارهامون از خدا ناامید میکنیم
بیاییم سفیر خدا بشیم دست همه رو با عشق تو دست خدا بزاریم
═✧❁🌸❁✧═
فرم در حال بارگذاری ...
بزرگی میگفت: هرگاه وسوسه شیطان به سراغتان آمد، مطمئن باشید موهبتی الهی درنزدیکی شماست که شیطان در پی ردّ آن است..
فرم در حال بارگذاری ...
الهی گره از کار همه باز بشه و هرکی الان دلش گرفته خدا دلش رو شاد کنه….
فرم در حال بارگذاری ...
تنها کسی که وقتی یه جمله رو اشتباه تایپ کردم
به روم نیاورد
گوگل بود نه تنها مسخرم نکرد بلکه جملم رو اصلاح کرد و گفت داداش با همین جمله خودت یه سری چیزا پیدا کردم ولی گفتم شاید منظورت اینه😂😂
فرم در حال بارگذاری ...
برگشتیم خوابگاه و اعلام کردیم میخایم بریم خرید!! اوناهم همین نقشه رو داشتن ،نگو مدیر هم همین فکر رو دارن،برای همین با یکی از دوستای مشهدیشون هماهنگ کردن تا مارو بازار ببرن.
سوار خط واحد شدیم حدود 100 نفر بودیم.قسمت زنونه پر بود!!(ماشاالله)
فرمون دست راننده و دوست مدیرمون بود ک راه رو بلد بودن!!
به بازار رسیدیم و مدیر کرایه همه رو حساب کرد!!(بماند که هرچه تعارف کردیم کرایه رو نگرفت)
همه عین غریبه ها از هم دور افتادیم تو بازار شلوغ و قدیمی و سرپوشیده که مثه فیلم وصعیت سفید،(حوض وسط بازار و دور تا دور، مغاره های چند طبقه و سرپوشیده و همه شبیه هم!!)
خلاصه همو میدیدم میگفتیم کم بخرید بسع دیگه،دوباره همو میدیدیم همینو میگفتیم.
خلاصه موقع برگشت هرکدوم یک کیسه بزرگ پلاستیک خرید کرده بودیم.موقعی رفتیم ظهر بود و برگشتیم شب!!
فقط میگفتیم کسی هم گم نشه،اگه هم گم شد فدا سرمون!! بعد میگفتیم اینجا شهر امام رضاست کسی گم نمیشه!!
خسته و کوفته منتطر موندیم که بازمانده های خسته کوفته خرید برگردن بیان بریم خوابگاه.
من از خستگی رو زمین نشستم واقعا راست میگما!!
بعد یکی از بچه ها گفت ما که کسی رو نمیشناسیم دربست بگیریم.ماشینها هم هر کدوم کرایه ای میگفتن.ماهم میگفتیم فقط بریم خوابگاه با هر قیمت ک بگن.دوستم متاهل بود یه ماشین غیر خطی،رو گرفت ولی میترسید !!ما میگفتیم میخاد چی بشه میترسی!!
ولی واقعا ترسش بی مورد نبود….
#به_قلم_خودم #عطر_رضوی #مبتلای_حسین #فاطمه_ساداتم
فرم در حال بارگذاری ...
شب غذا رو تو اتاقمون خوردیم،و برای نماز صبح نقشه کشیدیم و البته مدیر حوزمون ،گفت هرکسی میخواد نماز صبح رو حرم باشیم بگه بیایم سراغش.
همه اتاق ما اماده بودن که برن نماز.
صبح زود بیدار شده بودن برای نمازجماعت به وقت حرم….
اما من خواب موندم چون شبش حرم بودیم و خسته.
مدیرمون خودش اومده بود بیدارم کنه برای نمازصبح ،که بازهم بیدار نشدم!!
اما حین خواب و بیداری صداش رو میشنیدم که میگفت بیدار نشد بریم؟
میخواستم بگم بیدارم ،که رفتن!!
ی لحظه اشک زد تو چشمام…حس جامونده ها رو داشتم که بابام تحویلم نگرفته بود!!!
منم سریع وضو گرفتم اماده شدم .
دوستم زینب هم مثل من تازه بیدارشده بود.هردوتا سریع اماده شدیم و رفتیم آژانس گرفتیم و رفتیم.اتفاقا تو همون صف نماز بودیم که اهالی حوزمون بودن!!
و اما برنامه ریختیم خرید بریم!!و ماجرای پر از خنده که باید همراهمون میبودید
که ادامه میارم
#به_قلم_خودم #عطر_رضوی
فرم در حال بارگذاری ...