و من حسین را نه برای خلافت،بلکه برای هدایت میخواهم؛من دنیایم را برای حسین میخواهم،آیا بعداز حسین کسی هست جانم را فدایش کنم؟
مرد گفت: «او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایتشان کند.»
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همهی مسلمانان در آنجا گرد آمدهاند. آنها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آنها که برای حج در مکه گرد آمدهاند، هدایتشان را در پیروی از یزید میدانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همانطور که برادرش را کشتند. و اگر ما را در خلوت میکشتند، چه کسی میفهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟»
عبدالله گفت: «میتوانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.»
مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت میشود؛ و اما اگر به یمن یا به مصر میرفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهلبیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.»
خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم.
و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم.
و من… حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم،
که دنیای خویش را برای حسین میخواهم.
آیا بعد از حسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
#زیارت_با_معرفت