مینویسم برای منصوره●●●●•°•°□
مینویسم برای منصوره
روزی میرسه،که تو که حاضر نشدی منو ببینی،زیر تابوتم میای
و اگه بازهم هرجای دنیا باشی،برای خوندن فاتحه سرقبرم میای.
نمیدونماون روز گریه کنی یا نه،اما شاید کمی دلهره کنار خبر مرگ من داشته باشی….
و بیادت میاد گذر از خیابونی که این آخرا که نه،این دوسال اخر حتی نتونستم از دلتنگی از کنارش رد بشم…
گفتم دلتنگی….وقتی از قم برگشتی ودر رو برات باز کردم اصلا باورمنشد که تویی….
و اون وقتی که برامانگور قرمز اوردی و چند دونه اش رو باهم خوردیم…
و منتظر شدنت برای تموم شدن امتحانم…
و منتظر بودنم برای تموم شدن دوره ات….
برای تو تموم شدن و ورودت به دنیای جدید بودولی برای من هرلحظش هزار سال!!
برای همه پیامهایی که سر ساعت برام میومد و دیر اومدنشون،دعوا بود.
و چندین بار خوندن پیامها و تصورت که تو چه حالی بودی….
و انتظار برای اومدنت….
اما اخرین دیدن که تو حتی نخاستی منو ببینی….حتی جواب گوشیممندادی….
حتی برنگشتی نگام کنی….
کی میخواست دنبالت کنه؟
از اون لحظهمهمتر،کی بود؟
اخرین لحظه دیدن رو هم گرفتی…..
برای من که تصورت کردم که پشت گوشی کاش میشد ببینمت…….
اما تو ….