سلام عمه جان دلم را نگذار بشکند●○•°
19 بهمن 1400
سلام بانو
بانوی بلند اوازه دمشق….
امروز لایق بودم خادمت باشم.وازین حس خوشحالم.ازینکه از دوهفته قبل خادم شدنت را انتخاب کردم.
اما از راه دور….بساط خیلی کم و ناچیزی که آماده کرده بودم برای خادم شدنت را جمع کردم و راهی شدم به مدرسه.
*هیچ چیزی نداشتم که به دیوار بزنم اما همه را که نگاه کردم دیدم که چیز خوبی میشود و پروانه رنگ رنگی به جای کبوتر های حرمتان به دیوار زدم.
بچه ها هم ریسه رنگی داشتند و آنرا هم بستم.*
از ما قبول کن کم ما را.و بی مهری نسبت به شما را…بانو به قدر خودم بساط کردم برای شما و بی مهری ارگان به این جشن.اما همینکه بچه ها سوت کشیدند و شاد شدند و لامپهای رنگی قلبشان را رنگی کرد،برایم کافیست…
#به_قلم_خودم