روزی که من رهبر رو دیدم حضوری ولی افسوس برای لحظه آخر...
روزی ک من رهبرم رو حضورا دیدم ولی افسوس برای لحظه اخر
تو را که نشان میدهد همه حواسم جمع شما میشود.
همه جا مرتب است و من هم مرتب و منظم مینشینم روی زیر انداری که از قبل آماده کرده بودم برای همین ساعت و همین قرار ملاقات.
دقیقه ها سپری و سپر امدن شما میشوند که به درستی آمدنتان را اعلام کنند.
تسبیح که نه،ولی نا خودآگاه با دیدنتان ذکر را با دستانم میگویم؛الله اکبر،الحمدلله،سبحان الله…
دلم با دیدنتان آرام میشود بینهایت.و غبطه میخورم به حال آنهایی که شما را میبینند هرچند این مستند برای ۲سال قبل هست!!
چیک چیک صدای دوربین که زوم میشوند و شاتر دوربین را میزند را دوستدارم اما رهبرم را بیشتر.
خلاصه مجذوبانه با صحبتهای شیرین و به دل برویشان و حرفهای سنجیده در دلم جای میدهم که آرام جان است،رهبرم….
میگویند نگاه به عالم لحظه استجابت دعاست و من دعا کردم بحق جدش که گره از کار علمی خودم و همه بازکند.و آرزو کردم ایکاش من هم همان باشم که خادمت باشم چون بی هیچ شائبه ای جذب میکنی.شاید کوچکم ولی بزرگی خدارا میخواهم برای ثبات قدمی در خدمت مولا و ولی امرم و اسلامم…ان شاالله.
و در آخر انگشتری که باز هم خبرساز است و با ماجرای دلبرانه که نصیب حسرت من شد….و باز هم حسرت برای عکسی که سهمم فقط دیدنش از پشت قاب تلویزیون است.و بازهم من پشت قاب تلوزیون خودم را اولین فرد به رهبرم میبینم و کادر بسته میشود و من هم عکسی با رهبرم دارم ازین ملاقات…
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
سرباز کوچکتان هستم دعایم کنید آقا.
پنجشنبه ۴دیماه ۹۹