روزی در حریم حرم عمه ی سادات
دوسدارم چرخی بزنم در گوشه و کنارحرمت بانو کنارصحن و بارگاهت،گوشه گوشه حیاط و رواقها،ماندن کنار خادمها وحال و هوایشان. رواقهایی ک هرکدامش جای خاطره و اتفاقیست.حیاطی که هر کف پوش اش چه روزگاری بر رویش سپری شده و چه افرادی با چه احوالی به پابوسی تان آمده اند. امروز را نمیخواهم زندگی کنم میخواهم زندگی امروز را در حرمتان با رنگ وبوی شما استشمام کنم. پرهای خدام ک از جلوی چشمانت میگذرد انگار زندگی گذشته ات را ورق میرند وصفحه جدیدی ب رویت باز میکند. از داخل آیینه کاری های حرمتان که نگاه میکنی خودت را تکه تکه میبینی که نشان میدهد باید گاهی اوقات شکست ،تا کامل شد. بعد خودت را راست و ریست میکنی تا تصویرت خوب شود در آینه کاریها وخنده ات میگیرد که اینجا باید بشکنی و وارد شوی برای زیارت… خلاصه در حرمتان زندگی رنگ دیگری دارد ک برای دل خسته ها و از روزگار جامانده ها،تصویر سازی قشنگی میکند. هرکسی ک می آید دلش را به ضریحتان پیوند میزند تا زنده اش کنید و پیوند بزنید قلبش را با خودتان و پازل وجودش را زیبا بچینید با نگاهتان بانو. خداکند آن لحظه که با بدرقه خدام برای رفتن میرویم مثله نمای قدیمی صحن و رواقها و مغازه ها که بودن کنار حرمتان جزیی از وجودشان شده،ماهم وجودمان قدمت دار شما شود.
به قلم:ف؛موسویان اصل