راز اتاقک داخل حیاط مسجد
#به_قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
اتاقک کوچیک گوشه حیاط مسجد اولین چیزی بود که وقتی درحیاط مسجد باز میشد به چشم میزد؛ بیشتراز هرچیز دیگه ای.
مسجد بی گنبد وبی گلدسته ته کوچه،حال وهوای همون مسجدهای معروف رو داشت و تو دید!
تنها چیزی که معلوم میکرد این مسجده،تابلوزمینه سرمه ای که نام صاحب الزمان رو روش زده شده بود.ورودی مسجد سمت چپ جاکفشی فلزی رنگی که پراز گردو خاک بود و بعدش وردوی نمازگزارها.حیاطی بزرگ که درخت گردو تمام فضای روباز حیاط رو،سایه زده بود و مابقی شاخ و برگهای درخت،لبه ی پشت بوم روی همون اتاقک میفتاد،کنار وضوخونه با کاشیهای سفید رنگ قد بلند کرده بود.
یادمه کوچیک که بودیم همیشه صورتمون روبه شیشه های اتاقک میچسبوندیم که ببینیم توش چه خبره!
اماتاریک بودن و نوری که به چشممون میزد نمیدیدیم چیزی رو،جزچند تا،تابلو بزرگ که خاک روش کاملامعلوم بود،وچند تاقالی قدیمی.
یه روز که اتفاقی برای کلاس قران قالی مبخاستیم که توی حیاط باشیم،پیشنهاد دادن قالی ها رو از اتاقک بیاریم.وای که آرزوی کوچیکیام داشت برآورده میشد.جای دوستام خالی که چقد سرمون روشیشه اش جاخوش میکرد بلکه چیزی ببینیم.باکلید انداختن روقفل وبازشدن قفل قدیمی،هوای دم کرده داخل به بیرون حمله کرد.وطبق آرزوم رفتم سراغ قاب عکسها،عکس شهدای محلمون بود که چقدر خاک گرفته بودن.پشت سرهم چیده بودنشون،انگار برای هم سربند میبستن.واززیر قران بالای سر در مسجد میگذشتن.واونروز راز سربه مهر پنهان شده گوشه اتاقک، سر در کوچه هامون شد.و تزیین مسجد و غرور محله شدن و هرروز چشممون دیدار میکرد نور چشمای شهدای محلمون رو.