دلخوشی سواد نمیخاد
گاهی سواد نمیخاد دلخوشی
قدیمیا استاد هنر و دلخوشی ایجاد کردن بودن.یکیشون
این بود که برای خودشون یه عطاری خونگی داشتن.
وارد آشپزخونه که میشدی یه طاقچه چوبی کوچیک تو دل دیوار با ادویه ها و گیاهان کوهی و رنگا وارنگ بود.عجب با سلیقه دکورهم میکردن.
و همیشه هم یه تجویز داشتن واست!یه لبخندهم تنگش میزدن و تحویلت میدادن.
یکی جای مربا بود و توش بارهنگ بود یکی دیگه که هنوز کاغذ مربا روش بودآویشن بود.
خلاصه ناگفته نمونه که شیشه های کوچیکتر ناب و خالص ها بودن و مابقی هم چیز دیگه.
میخام بگم خودت دکتر خودت باش و ازهرچیزی واسه خودت دلخوشی درست کن.
دلخوشی ایجاد کردن سخت نیستا.
دلخوشیتو که درست کردی جاش بده تو جای مربا،جاش بده تو پلاستیک و بده دست مردم.
هم خودت رو دلخوش کردی،هم ازت یاد میگیرن.
خودت خودتو میشناسی تو هم مثه قدیمیا از هیچی،دلخوشی بساز تا همه چیزت بشه…
گاهی اوقات سواد نمیخاد دلخوشی