به بابائیت بگو چارمو خانوم سه ساله....°•○●●
13 شهریور 1401
به بابائیت بگو چارمو خانوم 3 ساله…..
امروز آخرین راه هم به بن بست رسید….
دیروز هم و همه روز ها….
اخرین نفر که منتظر برخوردش نبودم ،هم راه بن بست را گفت….
گلایه ام را به در خانه ات اوردم خانوم سه ساله…..
آنهم از کربلا…..که نشد که نشد…..خودم را روبروی ضریحت تصور میکنم خانوم سه ساله….که خنکای حرمت و سنگ های زمین حرمت،داغ دلم را خنک میکند….
گریه بی امان که جلوی چشمهایم را میبندد،و حتی نمیتوانم تصور کنم چجور آمدم….
آقا تو ارزش بده که من هم بیام…..
آقا ب ماهم نگاه کن مثه همون مریضی که تو کما شما رو دید و شفاعتش کردی