ای دستگیر مردم بی دست و پا، حسین...........
یه همسایه داشتیم بنده خدا،و خدا بیامرز،خونه مستاجری زندگی میکرد.
همیشه تر و تمیز بود.
از دار دنیا هیچ نداشت…هرچی که داشت میگفت ازش گرفتن.ادم حریص و بخواه دنیا نبود.
همیشه خدا تنها بود.گهگاهی تلویزیون کوچیک قدیمیش خراب میشد و میرفتیم براش درست میکردیم.و اونم خونمون میومد.
همیشه به زبون لکی میگفت(دایا تو نمه)1
ماهم راضی و خوشحال بودیم که میومد.
چندوقتی بود که نزدیک اربعین میشد میگفت من کسی رو ندارم کربلا ببرم.پسرم اینجا نیست….
و میگفت دست و پا ندارم و راه بلد نیستم و حواسم سر جاش نیست و سر و زبون ندارم.
اما یه چیز که یادمه یه دست استکان نعلبکی رنگی خریده بود برای روضه…..
با اونا روضه شو راه مینداخت….
الان یادم افتاد که چقد ارزوی کربلا داشت کلیپ کربلا رو دیدم.
یاد کنیم از همه اموات،ارزو به دلهای کربلا نرفته،
اسیران خاک،بایک صلوات
#به_قلم_خودم
1-پیرزن نمیخاید!!