این هم میگذرد درد را میگویم،اوضاع نا بسامان،حال ناخوش،اوضاعی که بر وفق مراد نیست،رفتن ها،بودن ها،و…
همه و همه میگذرد. اما تابگذرد درد دارد این گذشتن… فکرها و عادتهاهستند که نمیگذارند بگذرد این گذشتن!
نه نگذشتن از خیابان و کوچه و مغازه خاطره ساز،باعث فراموشیست و نه… اما این هم میگذرد.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور
سختی کشیدن نشانه تغییر است اگر درحال سختی کشیدنی،درحال تغییری.
فصل هاهم میگذرند با سختی!
یکی از انها با غرش و سرو صدا و دیگری با گرما سختی میکشد!
سختی ها هست و غیر قابل انکار،اما سختی خوب است!
اگر یکبار هم از زاویه های متفاوت ان را ببینیم،چه چیزی را بدست آوردیم یا ازدست دادیم برایمان خوش میشود!
هرچه که میشود میگذرد
عضو های ساکت! دستهایم رامیبینم بیصداهستند! پاهایم هم بیصدا!گوشهایم هم! راستی چرابیصدااند! تابحال فکر کردید به این قضیه؟ اما زبان صدا داره؛همه ی صداهای دست ها وپاها و حتی قلب هم در زبان جمع میشه و زبان،صدای همه عضوها شده! راستی چرا سکوت کردن؟ وای از اونروزی که به صدا دربیان ومهر خاموشی ب دهان زده بشه… و سکوتی که در دنیا انجام دادن و هرکاری که باهاشون انجام شده،در آخرت به داد در میان. خداکنه دست ها و پاها و گوشها و قلبها گواهی بدن که صدای حق رو شنیدن و سمت حق رفتن و حق رو به قلبشون دادن.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
زندگی ما پراز آدمهایی هست که کنارمون میمونن و میرن.
اما تواین بودنها خیلیها رو میشناسیم بعنوان اینکه درکمون کردن یا باعث دردمون شدن!
وخیلیها هم میرن و بعضیهاهم باعث ترک دادنمون شدن!خلاصه هر دوتاشون تو بودن و نموندن ها باعث میشه که درک و ترک مون بالا و پایین بشه
اما بهتره ماهم؛که نقشی تو زندگی دیگران داریم باعث درد نشیم چون قضیه اش فرق میکنه!
کوچک قامتی ات،امروز مایه سرافرازی کشور شد،بزرگ مردِ کوچک! آنروز که تو رفتی سن زیادی نداشتی که به قول خودت جاکردی خودت را روی صندلی و با آنهمه مانع ، راهی شدی. امروز کشورم از ریختن خون تو پابرجاست،دعا کن پایدار بماند آن کشوری که خودت برایش جنگیدی و خون دادی. یادت که نرفته دوری از مادرت،همسرت،فرزندت ای شهید ،برای حفظ کشورت رفتی. نگاه کن به کشورت مبادا به یغما برود آن چیزی که تو برایش جنگیدی.
دل ابرها هم میگیرد،وقتی که رنگشان تیره میشود! خودم دیدم که دل ابرهم گرفت وقتی که رنگش سیاه شد چنان غرشی کرد که رنگ آسمان پرید! دلش که گرفت،سمت خورشید رفت و روزگار آن راهم سیاه کرد! دل ابر هم میگیرد باهمه سبک دلی اش!دلی ندارد اما باز هم گرفته! وای به حال دل آدمها….
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
راستی چی میشه که آدمها عوض میشن! یا چرا برخی دیگه عوض نمیشن! یا شاید واقعا آدما عوض نمیشن ولی دوری باعث میشه که ما اینجور فکر کنیم.یااینکه فکر ما باعث میشه اینجور فکر کنیم! نه روزگار و نه ایام باعث تغییر آدما میشه. چون همون کسی که تغییر نمیکنه، تو همین روزگاره. پس تغییرخودمون رو به پای روزگار نذاریم
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
امروز چشم پزشکی بودم،بقول امروزیها:برایِ کسبِ دیدِ بهتر! راهی مسیر شدم و به چشم پزشکی که کنارش عینک سازی بود که سریعا داروی چشم رو برسونه؛رفتم. دکتر بعدازینکه معاینه چشم رو انجام داد،با گذاشتن عینک که با شیشه های مختلف هر لحظه دعوت میکرد به دید درست،و درست دیدن،و من خسته ازسنگینی عینک و تعویض اینهمه شیشه!
خلاصه دکتر تشخیص داد که دید ما باید اینجور باشه.و آخرسر تشخیص داد که چشم راست با فلان دید و چپ با فلان دید هست. راستی واقعا،عینک دیدمون روهم تغییر میده و خوبیها رو مثه قبل واضح تر میکنه؟ یا میزان خطای چشم ما مانع میشد که خوبیها رو ببینیم!
عحیبتر که چشم هم نمره داره.راستی چشم تو نمرش چنده.
گاهی همین نمره کم باعث میشه کم بگیریم درس از اطاعت وعبادت.خوب میدونی منظورم چیه.
منظورم اینه نمره چشمت که کم باشه و گناه باعثش باشه،نمرت پایین میاد.
خدایا همیشه و همه جا نمرمون رو نمره خدایی با برچسب ستاره ایه:خریدمش برای خودم،بزن رومون.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
ابرها هم فرق میگذارند! این ابرها همانهایی اند که درتابستان بدون غرو لند ازکنارهم میگذرند! اما اینبار ک میگذرند نمیدانم چه به سرشان درامده ک حتی برق ازسرشان هم میپرد! صدا که بماند!
به قلم:سیده فاطمه موسویان