30 بهمن 1399
دوسدارم چرخی بزنم در گوشه و کنارحرمت بانو کنارصحن و بارگاهت،گوشه گوشه حیاط و رواقها،ماندن کنار خادمها وحال و هوایشان. رواقهایی ک هرکدامش جای خاطره و اتفاقیست.حیاطی که هر کف پوش اش چه روزگاری بر رویش سپری شده و چه افرادی با چه احوالی به پابوسی تان آمده… بیشتر »
نظر دهید »
11 دی 1399
خوشحالی یعنی زائر آقای رئوف بشی و با خیال راحت شب توی مشهد سرتو روی بالش بذاری ولی ازشوق زیارت تاصب خواب به چشمت نیاد ولی حس متفاوت نسبت به همه سالهای عمرت سراغت بیاد. ویاد صحبت پدرت بیفتی که تنها آرزوش و آرزوت رفتن به زیارت بودولی فقط از پشت تلویزیون… بیشتر »
14 آذر 1398
توحرم روبروی ضریح نشستم،به دیوار تکیه زدم به دیوار بعد از زیارت. دوسداشتم خلوت کنم برای دل خودم… زن ها رو نگاه میکردم که هرکدوم چجور گریه میکردن و حاجت میگرفتن،به خادمها که زائرهارو راهنمایی میکردن و میگفتن زیارت کردید برگردید تا راه واسه دیگران… بیشتر »