14 آبان 1399
روح و جانم را به تو گره میزنم به تو که بند بند وجود وجسمت روضه دارد… روضه ای به نام مقتل؛به نام جسم صد چاک؛به نام غارت و اسارت و گلوی بریده. وداغ هایی که در حنجرت ماند وبرای همیشه تاریخ را سوزاند… سوزاندنی که هیچوقت خاموش نخواهدشدعین راس به… بیشتر »
نظر دهید »
14 آبان 1399
قدیمی ترین رفیقم حسین…. از کودکی هم تنها تورا میشناختم آنموقع که شناختن مد نبود… از کودکی لباس مخصوصت را تنم میکردند آنموقع که خصوصی پوشیدن مد نبود…. خلاصه رفیقم شدی آنموقع که رفیق داشتن مد نبود… حتی ماه مخصوصت هم که می آید همه… بیشتر »
26 مرداد 1399
به قلم سیده فاطمه موسویان اصل شاید حسین میخواهد نجاتمان بدهد با دود اسپند عزایش و چای آخر روضه! آخرشنیدم حاجت روامیکند چای آخر مجلس عزا! دارد به استقبالمان می آید با دست شفاو نگاه زیبایش برای ما که مریض روضه هایش هستیم…. شفا بده آقا؛اگر شفا ندهی… بیشتر »