یا حسین دستمان رابگیر دراین زمانه زمین خوردیم و خودت دیدی.
در روزگار بی امام و بی هوای قابل بوییدن حضورش زندگی میکنیم،مردمان و افرادی ک نان ب نرخ روز میخورند و مردمانی ک حتی به کسی کب نان شب محتاج است نگاه هم نمیکنند.
نمیدانم چ بگویم فقط میگویم شنیده ام که آباد میکنی هرکسی ک ب در خانه ات بیاید؛دست مراهم بگیر….
توحرم روبروی ضریح نشستم،به دیوار تکیه زدم به دیوار بعد از زیارت. دوسداشتم خلوت کنم برای دل خودم… زن ها رو نگاه میکردم که هرکدوم چجور گریه میکردن و حاجت میگرفتن،به خادمها که زائرهارو راهنمایی میکردن و میگفتن زیارت کردید برگردید تا راه واسه دیگران بازشه خداخیرتون بده،ی خانم دیگه با گریه با چشمای بسته حاجت میخواست… و من موندم ک چی بخام همه رو نگاه کردم و ضریحی که روبروم بود و همه ی اونایی ک بهم التماس دعا گفته بودن. فضا پراز صدا و همهمه بود که صدا به صدا نمیرسید.وکنارش بویِ خوشِ حرمِ امام رضا که با استشمامش هر دل ناخوش رو خوش میکرد. چه حال خوبی بود این مجموعه ی راز و نیاز و ناز و نماز و دعا و نگاه آقا…
و حال رهایی کبوترانه ی داخل حرم با نقطه ی الطاف و کرم،امام رضا جانم….
خدامیدونه چقدر کبوتر ها هم دلشون زیارت خواسته که زائرت شدن تو صحن و سرات خونه کردن با شال سبز.
باز هم زائر شدنت رو به روزی ما بچسبون و سنجاق کن آقا،تا ببینیم دیدن و زیارتت رو.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
نمیدونم نگاهش چه معنا داشت اما تمام زیبایی یک محجبه برای رفتن به بیرون خلاصه میشه تو چادر و روسری مناسب و یه کلیپس! این مجموعه تیپ یه محجبه هست. درکنار پوشش دختری که رنگ کاری کرده و تورو نگاه میکنه و تو رد نگاهش اکلیل برق میزنه!
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
تو روایات اومده ک روزگاری ب مردم میرسه ک تشخیص حق و باطل برای مردم سخت میشه تو دوره آخرالزمان. ومن فکر میکردم که الان که تشخیصش سخت نیست وآسونه! اما الان تشخیص حق و باطل آنقدرسخت شده که امروز چیزی که باطل میدونستی،به زعم مردم فردا حق میشه! همین تفاوت های طبقاتی،همین که سلبریتیها مالیات نمیگیرن ولی از گدای ته خیابون میگیرن،همین که مردم نون به نرخ روز میخورن و دین براشون ازاهمیت افتاده…. وهزار تا چیز دیگه مصداق کمرنگ شدن حق و باطله
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
از دسته ی چرخ دستی اش کوتاه تر بود!لباسی که به تن داشت از گونی که در آن زباله جمع میکرد،کهنه تر بود. با قد کوتاه و دستی که برچرخ دستی اش بود،از دور تماشا میکردمغازه روبرویی که نمایشگاه دوچرخه بود. واندوهی که در چشمانش موج میزدنمیدانم چقدر حسرت کشیده؛ اما میدانم که در خاطراتش صدها دور بازی کرده بت دوچرخه. و یا شاید نه…درفکراین بوده که هزینه ی مداوای یکی از اهالی خانواده اش را پرداخت کند. این یک تصویر از هزار تصویریست که هررور میسوزاند دل آدم را…کودکی با چرخ دستی بلند…
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
یاامام رضا
خودت
از کرمت
مارا بنگر
دیگر خودم ازپس روزگار برنمی آیم…
شما که ضامن آهویی،ماهم دربندیم اما آدمیم!
به ماهم نگاه کنید تا عاقبت به خیر شویم