چقدر سخته موضوع یابی
از دیشب سخت تو فکر موضوع هستم و چندین جلد کتاب کنارم ردیف شدن ک بتونم استفاده کنم برای پیدا کردن موضوع!
اما خیلی سخته ک موضوع انتخاب کنی ولی ترس از منبع رو داشته باشی.
کاش تو حوزه ها جوری از همون اول
برامون جا مینداختن ارزش مقاله وهدفمند بودن اون رو،که سخت نباشه این غول مقاله!
جوری ک از همون سال اول موضوع رو ب راحتی پیداکنیم و بنویسیم.
شاید بگید ک لقمه نیست حاضروآماده،ولی معرفی موضوعات جذاب و طرزنوشتن هرقسمت ب طور واضح؛ سنگینی بار رو کم میکنه.
وای ب روزگاری که الگو های ما، بشن مردم عادی!
واین الگو رو به تو هم بگن!
حالا اگه الگو سازی برای درس باشه مانع نیست ولی بزرگ کردن یک فرد عادی که فقط به دید ما این حال رو داره،نباید به دیگران بفهمونیم اونهم به سختی!
“مشک آنست که خود ببوید نه انکه عطار بگوید'’شامل حال این آدمهاست ک باید گفت.
کم نیستن این آدمها ولی خودتحقیری لازم نیست.فکر کن اگه این الگو بعدا ضرر آور باشه تکلیف معرفی که تو کردی چیه؟
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
روزی ک مدیرمون با پدرش اومد.
همیشه بوده ک والدین با بچه هاشون میان برای درس و سراغ گیری از درس بچه ها.
اما آخرین روزی که مدیرمون حضورپیدا کرد تو حوزه،برای خداحافظی بود ولی اینبار پدرشون شا۶د افتخار افرینی دخترشون بودن.
و ثبت این لحظه خیلی اتفاق شیرینی بود از دید ما.هرچند نبود مدیر برامون سخت بود
واردمسجد ک شدم دیدم سر خالیها مشعول نماز خوندن هستن!! و بجز سرخالیها کسی نیومده اونقد صف نماز خلوت بود که نماز خلوت بود!!
تعداد نمازگزارها به تعداد انگشتای یک دست هم نمیرسید،مطمئن بودم ک این اتفاق هم واسه صف زنها هم هست.
اما تادلت بخواد مسجد پربود از قرآنهایی که روی هم چیده شده بود و کتاب های دعا ها هم همینطور!
و البته کسی هم نیست بخونه،چون سرخالیها که سوادی ندارن بخونن!
چرا انقدر گرایش به نماز؛ بین جوونها کم شده ک فقط به قول مدیرمون ،سرخالیها حضورپیدامیکنن؟
بازهم به مرام سرخالیها!!
که همش اونا میرن مسجد و سرپرها،نمیرن!!
راستی کی میخوان نهادهای مربوطه کاری برای جذب انجام بدن به مسجد؟؟
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
بی هوا و بدون مقصد پر میزند تا به جایی برسد؛
پر زدن کار بی مقصد هاست،
ک نه جایی و نه کسی را دارد.
خودت خوب میدانی بی کسی چیست…
اما خسته و بی پناه،مقصدم تو میشوی و نزد تو ارام میگیرم.
نگاهم کن چ حالی دارم…
خوب نگاهم کن…
مقصدم تویی و از بی مقصدی سمتت آمدم.پناهم ده حسین…
این روزها انگار اثر گذاری کتابها توآخرای ترم بیشتر از اولای ترم شده واون کسلی و تنبلی ک تو کتابخونه ها هست بیشتر از وقتایی دیگه هست.
خلاصه گاهی انقدر این نیاز بیشتر میشه ک کتابی ک میخای موجود نیست و باید بگردی تا پیداش کنی!
تواین دنیا خیلی از آدمها وجود دارن و زنده ان!
اونقدر زیادن ک گاهی اوقات فراموششون میکنیم،مثله کتابهای گوشه ی کتابخونه…
وموقع آخر سال،یا آخرهفته تو دل خاک ازشون یاد میکنیم.
اونوقت که تو دل خاک باشن هستن ولی حضور نفسشون مهمه و گرنه دل خاک بودن انگار مثل کتابن و جاشون محفوظه و با بی خیالی ما،نفسشون و حضورشون رو برای خودمون قاب کردیم تو یاد فراموشی…
چقدر روزها زود میگذرن به سرعت برق و باد،مثله حرکت ابرها.
انگار دیروز زمان شروع کلاسها بود،ولی الان تقریبا نزدیک امتحانات ترم اولیم و فرداش سال تموم میشه.
حس میکنم ک سال قبل تر فرصت انگار زیاد بود برای انجام فعالیت ها!
اما الان تبلیغ و فعالیتی آنچنان نمیبینم!?
خلاصه سال آخر و بی برنامگی درعین برنامه و کلاس(پایه پنجما متوجه میشن چی میگم)
تمام سعی برای گذراندن واحد های درسی تمرکز روی کارهای دیگه رو میگیره!
خلاصه خیلی دوسدارم مثه سالهای قبل ک میدیدم پایه های بالاتر تبلیغ میرن ،منم برم.
(هرچندناگفته نمونه که همیشه تبلیغ میرفتم و میرم )
نمیدونم ولی حس میکنم الان واقعا نیاز به تبلیغ دارم.?
نکنه ک با کارها و رفتارمون و اینکه دیگران بهمون اعتماد دارن یا به دیگران اعتماد داریم،نشیم درسی برای زندگیشون!
اعتماد سخته و وای به روزگاری که زیر سوال بره!
بتاب آفتاب،که جایش هست که بتابی!
در پس ابرها، بیرون بیا! زمین بعد از بارش،سرد است سرد…
پنهان نشو تو؛ آنقدر بزرگی که ابر و باد و باران و برف را؛پس بزنی.
خودت میدانی گل ها هم،همّ دارند باآن دل نازکیشان.وای بحال دل سترگ و قوی کوه! نمیدانم کی می آید روشنی بخشی ات،وقتی که دیگر نه، دل ِگُل باشد و خارشده باشد دلش و یا وقتی که خاک شود؛ دلِ کوه؟؟
ویا اینکه وقتی بیایی ؛که دیگر دلی نباشد؟؟…. تقدیم به آفتاب هستی بخش،مهدی موعود.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل