دست بکش برسر سودازده مردمانی ک قرار بود کنارشان باشید. قرار بود پای درس و بحث شما بنشینند قرار بود خاک پای شما را سرمه چشمشان کنند. قرار بود که مثل همه ی مردم زمانها ماهم امام داشته باشیم… خدایا من شاکی ام… از بی امامی… ازینکه میگویند اگر خوب بودید امامتان می آمد… مگر نه این است ک گنه کرده میبخشید،پس خودت مارا ببخش. خدایا ما طعنه شنیده ی زمانیم ک امام نداریم. خدایا مگر نمیخواهی ببخشی ما را،پس اماممان راهم بفرست. راستی علت سودا زدگی ما،غم است که اگر برطرف شود ماهم طبعمان متعادل میشود.چیزی شبیه معجزه دیدن امام درمانمان میکند.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
چه صداها ک از نبودت رسوخ شد نیامدید.
دیگرصدایمان به ته و حنجره دنیا نمیرسد بیایید آقا جان.
انگار ک کره ی زمین مثله حنجره ماست و ما در فضا مشغول صدازدنیم ولی صدایمان به شما نمیرسد چون شما خیلی بزرگید و ما با کل زمین در فضا گم شدیم.
راستی کجای دنیایید ک آنقدربینمان فاصله هست.
میدانم علت غییتت امثال ماست اما،ماهم طلب نگاه و صدایتان را داریم.
یعنی یامهدی لوایت را بردار اینجا خیلی سرد شده هوا.
خورشید سالهاست ک نمیتابد خودتان ک درجریان هستید.
اینجا خیلی وقت است شور و نشاط نیست خودتان در جریان هستید
نبینید ک ظاهرا شاد و خوشحالند خودتان در جریان هستید
اینجا همه ازهم گریزان اند خودتان در جریان هستید
اینجا همه یوسف خریدارند خودتان در جریان هستید
اینجا همه عاشق باران اند خودتان در جریان هستید
اینجا همه باران که هیچ یوسف راهم میخرند خودتان در جریان هستید
اما همه عاشق بوی نان اند خودتان در جریان که هستید
راه زمین ک بسته شد راه آسمان همیشه بازه.
زودتر و سریعتر به مقصد میرسی.
مثه هواپیما!
دعا هم راهش هواییه.
ازخدابخاه ک هرچی ب خیر و تدبیرش هست واست رقم بزنه.
ماهم دعا میکنیم براتون.
خیلی وقت بود دنبال این بودم یه کتاب پیداکنم که حقانیت امام علی رو برام آشکارکنه و بیشتر باهاشون آشنا بشم.
ازسال گذشته ک قرار بود به یکی ازشهرهای سنی نشین برم بفکراینکه چه کتابی رو پیداکنم بودم،قراربود ک یه فردی بهم کتاب برسونه ولی نشد ک از کتابش استفاده کنم یعنی بی قولی کرد و کتاب روبدستم نرسوند.
منم ازخیرش گذشتم! اما شرایط جورش
د ک بتونم شناخت امام علی رو از دید یه خارجی بفهمم.
نمیدونم شناخت ی خارجی ک آگاهی از اسلام نداره با مسلمونی ک اسلام داره چجوره.
اما بنظرم خالص تره این شناخت چون خودش ب دنبال حق رفته و دو دوتا چهارتا کرده و با وجودش جای داده حق رو.
و اون کسی ک کمک کرد بجای اونیکه قول داد کتاب بیاره،کسی نبود جز جرج جرداق مسیحی.البته مسلمان.
صدای بلندت از پشت گوشی که همه رابیرون کردی ک صدایت رانشنوند ولی خودت داد میزدی را میخواستی چ کنی!
انقدر صدایت بلند بود ک انگار صدایت پخش میشد درسکوت سرد خانه!
بی رحمانه فریاد کشیدن راهمه بلدند،حتی انکسی ک انطرف خط ارتباطی ات با توست.
خودت رامقایسه کن ک تو کدام طرف ارتباطی!
به مناسبت هفته پژوهش؛توی حوزه،
استاد پژوهشمون کتاب داده بودن ک بیارن کلاس و معرفی کنن.
نویسندش ک آشنا بود ولی ازینکه کتابی من بابش نوشته،قابل توجه بود وبسیار جالب.
کتاب*علی صدای عدالت انسانی*
نمیخام اسم نویسندش رو بگم فقط من باب اینکه شماهم برید و پیداکنید این نویسنده رو ، ک بعدا مسلمون شده و تونسته انقدر خوب ؛ فهمیده اش رو با گوشت و خونش یکی کنه و درموردش کتاب بنویسه.
و این یک تلنگر بود برای خودم…
یاد روزهای کودکی خودم افتادم وقتی مامانش بهش گفت چادرم رو محکم بگیر و دنبالم بیا.
ومنم گوشه چادر مامانم رو میگرفتم و راه میرفتم.
یا حتی بعضی وقتا باچادرش نمازمیخوندم و درب حیاط رو بازمیکردم ? ? ?
یا باهاش خیمه درست میکردم
خلاصه بچه ها الگو میگیرن از مادرها و بزرگترها پس درست نمایش بدیم و بازیگر خوبی باشیم براشون