آخوندا ما رو ول نمی کنند…
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن. وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی کنن. ? ? ?
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره گفت: می دانم،گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین، گفت: می دانم دیدم کم نمیاره….. ? ? ? ?
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم. ❤ ❤ ❤ ❤
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه می نویسه
گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده. ❤ ❤ ❤ ❤
دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت گفتم چی شد؟
برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.
شوکه شده بودم?
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم………
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را داند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه ای مد ظله العالی:
“گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است.”
این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیتا… طباطبایی درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند: حسنزاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج). راهی که حسنزاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی.
…
على جان…
حلال کن اگر اسبابِ زحمتت بودم.
| #فاطمیه ? |
…
از قبر هراسی به دل خسته ما نیست
امید به ام الشهدا فاطمه (س) داریم …
#صلےاللهعلیکیافاطمه ?
مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل 2 تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این 2 مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد.
یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم، افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود!
صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم، آن هم چه جور! برای هر 2 مسئله، از 3 طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
40 روز، فوق فوقش 50 روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا در آمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را 20 میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانیاش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کردهام در حل 2 تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهلتکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این 2 مسئله را حل نکنم شام بیشام!» بیخیالش شدم تا به درسش برسد.
یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم، افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت و دیدم با یک پتو دارد میرود اتاق محمود!
صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئلهها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم، آن هم چه جور! برای هر 2 مسئله، از 3 طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهلتکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزهات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید.
40 روز، فوق فوقش 50 روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا در آمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد اما صبح، زودتر میآمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه هم اغلب به همان دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را 20 میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد!
«چرا؟»
جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانیاش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم»
#شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
#حدیث
? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
?
?
✨بهشت ✨
? در روایت است مردی از پیامبر اکرم (ص) سوال میکند:
⁉️آیا شما گمان میکنید که بهشتیان می خورند و می آشامند؟
? حضرت می فرماید:
بله قسم به خدا هر فردی در بهشت قوه و قدرت صد مرد را دارد و به اندازه صد نفر غذا می خورد و نوشیدنی می نوشد.
⁉️بعد او سوال می کند:
بهشت که جای پاک و پاکیزه است و جای کثافات و آلودگی نیست٬ پس اینها پس از این همه خوردن و نوشیدن احتیاج به دفع پیدا کنند چیکار می کنند؟
? حضرت می فرماید :
آنچه را که خورده اید به صورت عرق خوشبو که بوی مشک و عنبر می دهد از بدنشان خارج می گردد
? بحار جلد 8 صفحه 149 به نقل از تنبیه الخاطر
┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄┄
مواظب باشید عاق والدین نشوید
و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:
“خدایا من از این فرزندم نمی گذرم”
یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که “بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!” حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم” نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: “پدر جان! دعا کن بفهمم”
˝آیت الله #مجتهدی_تهرانی(ره)˝
◾️می نالند همه از غروب جمعه ها
◾️و من از صبح شنبه هایبدون تو…
این جمعه هم گذشت و نیامدی???
?السلام علیک یا خلیفه الرحمن
? #خانمتان_را_خوشحال_کنید
? برخی از کارها #خانم خانه را خیلی خوشحال کرده و شما را برایش عزیز میکند!
? مثلا گاهی که خانمتان منزل نیست #ظرفهای نشسته را بشویید و خانه را جارو و #نظافت کنید.
? و برخی از کارهای عقب افتادهی همسرتان را انجام دهید.
? این رفتارها باعث میشود تا تصورِ بیخیال بودن شما نسبت به زندگی و زن و بچه، از ذهن همسرتان #پاک شود.
? اگر همسرتان حس کند که شما به زندگی و او #توجه دارید تحملش را در برابر #سختیهای زندگی بیشتر میکند.
☘الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج?
ناله های یک مادر….
? وقتی خلافت غصب شد، مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها خودش رو به آب و آتیش زد و هر کاری از دست بر می اومد رو انجام داد…
شبانه روز گریه کرد… انقدر که گفتن از شهر برو بیرون گریه کن…
? دست حسن و حسینش رو گرفت و در خونه تک تک اصحاب پیامبر رو زد و جوابی نگرفت…
در مسجد سخنرانی کرد و بر سر مردم فریاد زد و چهره واقعی غاصبان رو رسوا کرد…
? توی کوچه جلوی فرزندش سیلی خورد…
⭕️ ده ها روز با دست و پهلوی شکسته از امیرالمومنین کمک نخواست تا حضرت مجبور نشه از دشمنانش یاری بگیره…
☢️ کار نکرده در راه “دفاع از ولایت” باقی نذاشت…
مادر سنگ تموم گذاشت…?
? اما مردم مدینه همش در تعجب بودن که چرا دختر پیامبر انقدر داره تلاش میکنه؟! چرا انقدر براش مهمه که خلافت به علی (ع) برسه؟!
با خودشون میگفتن خب حالا اگه علی به خلافت نرسه مگه چی میشه؟!?
⭕️ اما بدبختا نمیدونستن که اگه خلافت غصب بشه در آینده تاریخ چقدر تغییر صورت خواهد گرفت…
? مردم مدینه نمیفهمیدن که اگه خلافت به امیرالمومنین نرسه کار به جایی میرسه که بعدا فرزند پیامبر رو در کربلا قطعه قطعه میکنند…
بعدا یکی یکی فرزندان پیامبر رو به شهادت میرسونند…
? بعدا امام زمان به غیبت میره و میلیاردها انسان چند صد سال در گمراهی و ظلم و بدبختی قرار میگیرند…
? درکشون نمیرسید که میلیون ها انسان مظلوم در طول تاریخ در اثر نبود امام به قتل و غارت خواهند رسید….
? میلیاردها انسان تحت ظلم صهیونیست ها به بردگی کشیده خواهند شد…
? همه این جنایت ها نتیجه “به خلافت نرسیدن امیرالمومنین” بود…
? ولی یه خانم ۱۸ ساله اون روز برای تک تک این ظلم ها سوخت و آب شد….
میفرماید انقدر حضرت ضعیف شده بود که فقط یه شبحی ازش باقی مونده بود…
یه مادر جوان….
?پسر شش ماهه خودش رو بین در و دیوار از دست داد….
برای آینده بشریت…
برای نجات انسان ها….
? مادر برای ما آتش گرفت…..?
“تنهامسیر”
#فاطمیه
#انتشار_عمومی