#خاطرات_امیرمومنان_علیه_السلام
✍️ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان
? قسمت چهاردهم: «محبت دوطرفه پیامبرخدا و علی علیه السلام»
✳️ عمامه ای همانند عمامه ملائکه
?رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر عمامه ای بر سر من نهادند و یک طرف عمامه را بر دوش من انداختند و فرمودند: «خداوند متعال در جنگ بدر و حنین، جمعی از ملائکه را به یاری من فرستاد که عمامه بر سر داشتند و اینگونه یک طرف آن را برروی شانه انداخته بودند».
✳️ تأیید محبت علی به خدا و رسولش با غذایی بهشتی
?شیوه رسول خدا چنین بود که هروقت جایی می خواستند بروند، مرا با خبر می کردند و هر وقت بازگشتشان به تأخیر می افتاد، من خود را به آن جا می رساندم و جویای احوال ایشان می شدم؛ زیرا لحظه ای تاب دوری رسول خدا را نداشتم و قلبم طاقت نمی آورد.
روزی رسول خدا فرمودند من به خانه عایشه می روم…. من نیز به خانه فاطمه رفتم و ساعتی با اهل بیتم ماندم و سپس بنا به رسم همیشگی به منزل عایشه رفتم و در زدم….
گفتم : منم علی . او جواب داد رسول خدا خوابیده است…. با خود گفتم : چطور می شود آن حضرت در این موقع خواب باشد؟! پس بازگشتم و باز در خانه را زدم، اما برای بار دوم نیز عایشه در را باز نکرد تا اینکه بی تاب رسول خدا شدم و بی اختیار بر گشتم و در را به شدت کوبیدم.
?در این هنگام صدای رسول خدا را شنیدم که به عایشه گفت: در را باز کن…..
پیامبر ماجرا را شرح دادند و به من فرمودند: «هنگامی که از تو جدا شدم گرسنه بودم ولی درد گرسنگی را پنهان کردم. وقتی وارد خانه عایشه شدم هر چه منتظر ماندم از غذا خبری نشد…. دست به دعا برداشتم و از خدا طلب روزی کردم. جبرئیل نازل شد و این مرغ را که از بهترین غذاهای بهشت است از سوی خدا برای من هدیه آورد.
?من شکر خدا را به جا آوردم و دعا کردم که: پروردگارا بنده ای که علاقه مند به توست و مرا نیز دوست دارد برسان تا در خوردن این غذا مرا همراهی کند. در مرتبه دوم که دعا کردم صدای کوبیدن در بلند شد. اکنون خدا را شکر می کنم که اجابت دعای من تو بودی زیرا خداوند تأیید کرد که تو علاقه مند به خدا و رسولش هستی ، چنانکه محبوب خدا و رسول هستی».
✳️ پیشگویی جنگ عایشه با علی علیه السلام در جنگ جمل
?پیامبر رو به عایشه کردند و او را برای رفتارش نسبت با علی علیه السلام و راه ندادنش به خانه اش توبیخ کردند و پرسیدند چرا این گونه رفتار کردی؟
او گفت: خیلی علاقه داشتم پدرم برسد و همراه شما از این غذا بخورد! رسول خدا فرمودند: این بار اول تو نیست که رفتار نادرستی با علی می کنی. من از حس قلبی تو به علی آگاهم، سرانجام کار تو به جایی خواهد رسید که تو برای جنگ با او اقدام می کنی!
?عایشه تعجب کرد! و رسول خدا گفتند تو حتما با علی جنگ خواهی کرد و عده ای از اصحاب من در این جنگ تو را همراهی و تشویق می کنند. و سپس نشانه ها را شرح دادند…..تو بر شتری سوار خواهی شد که همانند شیطان است……
در آن حادثه علی تو را نصیحت می کند که کاری نکن که ارتباط همسری تو با پیامبر را قطع کنم و در قیامت همسر پیامبر نباشی! آری علی می تواند ارتباط همسری هر یک از همسرانم با من را به پایان رساند.
عایشه با شنیدن این سخنان گفت : ای کاش پیش از رسیدن آن روز بمیرم! ….
?منبع: کتاب علی از زبان علی
↩️ ادامه دارد….
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
حمله به ارزشهای شهداء و مدافعان حرم. با مانتوهای جلو باز مدل چفیه. دشمن پس از مانتوهای نازک و جلو باز که میلیونها دختر و پسر ایرانی را به انحطاط و انحراف کشید. این بار به سراغ زدن ارزشهای غیرت و نمادهای مقاومت ملت ایران رفته است.
باید دوستان به ستادهای امر به معروف و دستگاه قضائی هشدار دهند که نباید اجازه دهیم نماد غیرت و شهادت و مقاومت در مسلخ ابتذال و هرزگی به تمسخر گرفته شود…
?اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج?
#حجاب
#شهدا
عبدالله بن سنان گوید : امام صادق(ع) فرمود : « شبهه ای دامنتان را خواهد گرفت و به حیرتی دچار خواهید شد ، نشانه ی هدایت و امام راهبرتان دیده نخواهد شد و در آن هنگام جز کسی که مانند غریق نا امید از همه جا دست به دعا بردارد ، کس دیگری نجات نخواهد یافت .» عرض کردم :« دعاء غریق چگونه است ؟» فرمود : «غریق می گوید : یا الله ! یا رحمن ! یا رحیم ! یا مقلب القلوب ! ثبت قلبی علی دینک…»
اثبات الهداه ، ج3، ص475 روایت 161
?أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج?
#آخرالزّمان
هیچکسی نمیدونه کودک کار چی میکشه…
اما من از دیده هام میگم که توی شهرم کودک کار دیدم.
از بچه هایی که خیلی دلشون کودکی میخواد اما،با بغض له میکنن اون رو….و فوری رد میشن.
از کودک کاری که قدش به دسته چرخ دستی پُر از نون خشکی و کارتون که جلوتراز خودش هلش میده.
بچه ای که گاهی که نه؛ولی همیشه با مردونگیش،بچگیش رو هم باخودش داره اما هیچوقت هواش رو نداره.
از بغضی که تا آرنج چرک روی دستاشه،ولی به مغازه دوچرخه سواری میمونه و تسلیم خواستنی ترین خواستش میشه…
از کودک کاری که پشت دستگاه پلاستیک زن میشینه و پلاستیک داغ رو تو دستاش از هم جدا میکنه و دستاش عین دلش تاول میزنه و دم هم نمیزنه….
به قلم:ف.موسویان