وای ب روزگاری که الگو های ما، بشن مردم عادی!
واین الگو رو به تو هم بگن!
حالا اگه الگو سازی برای درس باشه مانع نیست ولی بزرگ کردن یک فرد عادی که فقط به دید ما این حال رو داره،نباید به دیگران بفهمونیم اونهم به سختی!
“مشک آنست که خود ببوید نه انکه عطار بگوید'’شامل حال این آدمهاست ک باید گفت.
کم نیستن این آدمها ولی خودتحقیری لازم نیست.فکر کن اگه این الگو بعدا ضرر آور باشه تکلیف معرفی که تو کردی چیه؟
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
فرم در حال بارگذاری ...
روزی ک مدیرمون با پدرش اومد.
همیشه بوده ک والدین با بچه هاشون میان برای درس و سراغ گیری از درس بچه ها.
اما آخرین روزی که مدیرمون حضورپیدا کرد تو حوزه،برای خداحافظی بود ولی اینبار پدرشون شا۶د افتخار افرینی دخترشون بودن.
و ثبت این لحظه خیلی اتفاق شیرینی بود از دید ما.هرچند نبود مدیر برامون سخت بود
فرم در حال بارگذاری ...
واردمسجد ک شدم دیدم سر خالیها مشعول نماز خوندن هستن!! و بجز سرخالیها کسی نیومده اونقد صف نماز خلوت بود که نماز خلوت بود!!
تعداد نمازگزارها به تعداد انگشتای یک دست هم نمیرسید،مطمئن بودم ک این اتفاق هم واسه صف زنها هم هست.
اما تادلت بخواد مسجد پربود از قرآنهایی که روی هم چیده شده بود و کتاب های دعا ها هم همینطور!
و البته کسی هم نیست بخونه،چون سرخالیها که سوادی ندارن بخونن!
چرا انقدر گرایش به نماز؛ بین جوونها کم شده ک فقط به قول مدیرمون ،سرخالیها حضورپیدامیکنن؟
بازهم به مرام سرخالیها!!
که همش اونا میرن مسجد و سرپرها،نمیرن!!
راستی کی میخوان نهادهای مربوطه کاری برای جذب انجام بدن به مسجد؟؟
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
فرم در حال بارگذاری ...
بی هوا و بدون مقصد پر میزند تا به جایی برسد؛
پر زدن کار بی مقصد هاست،
ک نه جایی و نه کسی را دارد.
خودت خوب میدانی بی کسی چیست…
اما خسته و بی پناه،مقصدم تو میشوی و نزد تو ارام میگیرم.
نگاهم کن چ حالی دارم…
خوب نگاهم کن…
مقصدم تویی و از بی مقصدی سمتت آمدم.پناهم ده حسین…
فرم در حال بارگذاری ...
این روزها انگار اثر گذاری کتابها توآخرای ترم بیشتر از اولای ترم شده واون کسلی و تنبلی ک تو کتابخونه ها هست بیشتر از وقتایی دیگه هست.
خلاصه گاهی انقدر این نیاز بیشتر میشه ک کتابی ک میخای موجود نیست و باید بگردی تا پیداش کنی!
تواین دنیا خیلی از آدمها وجود دارن و زنده ان!
اونقدر زیادن ک گاهی اوقات فراموششون میکنیم،مثله کتابهای گوشه ی کتابخونه…
وموقع آخر سال،یا آخرهفته تو دل خاک ازشون یاد میکنیم.
اونوقت که تو دل خاک باشن هستن ولی حضور نفسشون مهمه و گرنه دل خاک بودن انگار مثل کتابن و جاشون محفوظه و با بی خیالی ما،نفسشون و حضورشون رو برای خودمون قاب کردیم تو یاد فراموشی…
فرم در حال بارگذاری ...
چقدر روزها زود میگذرن به سرعت برق و باد،مثله حرکت ابرها.
انگار دیروز زمان شروع کلاسها بود،ولی الان تقریبا نزدیک امتحانات ترم اولیم و فرداش سال تموم میشه.
حس میکنم ک سال قبل تر فرصت انگار زیاد بود برای انجام فعالیت ها!
اما الان تبلیغ و فعالیتی آنچنان نمیبینم!?
خلاصه سال آخر و بی برنامگی درعین برنامه و کلاس(پایه پنجما متوجه میشن چی میگم)
تمام سعی برای گذراندن واحد های درسی تمرکز روی کارهای دیگه رو میگیره!
خلاصه خیلی دوسدارم مثه سالهای قبل ک میدیدم پایه های بالاتر تبلیغ میرن ،منم برم.
(هرچندناگفته نمونه که همیشه تبلیغ میرفتم و میرم )
نمیدونم ولی حس میکنم الان واقعا نیاز به تبلیغ دارم.?
فرم در حال بارگذاری ...
نکنه ک با کارها و رفتارمون و اینکه دیگران بهمون اعتماد دارن یا به دیگران اعتماد داریم،نشیم درسی برای زندگیشون!
اعتماد سخته و وای به روزگاری که زیر سوال بره!
فرم در حال بارگذاری ...
بتاب آفتاب،که جایش هست که بتابی!
در پس ابرها، بیرون بیا! زمین بعد از بارش،سرد است سرد…
پنهان نشو تو؛ آنقدر بزرگی که ابر و باد و باران و برف را؛پس بزنی.
خودت میدانی گل ها هم،همّ دارند باآن دل نازکیشان.وای بحال دل سترگ و قوی کوه! نمیدانم کی می آید روشنی بخشی ات،وقتی که دیگر نه، دل ِگُل باشد و خارشده باشد دلش و یا وقتی که خاک شود؛ دلِ کوه؟؟
ویا اینکه وقتی بیایی ؛که دیگر دلی نباشد؟؟…. تقدیم به آفتاب هستی بخش،مهدی موعود.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
فرم در حال بارگذاری ...
میخام بنویسم اما نمیدونم از چی و ازکی.
مینویسم از شب سردی که آسمونش برف گریه میکنه و هوای سردی ک داره؛یا بنویسم از گرمای خونه ک نمیخاد سرمارو ببینه؟
خلاصه دوتا متضادباهم جمع شدن و اجتماع نقیضین هست ولی این جمع صورت گرفته!
یااینکه بگیم قانون طبیعته که اتفاق بیفته سرما و کاری با چشم حسود گرما نداره!
هرچیزی قانون خودش رو داره وهیچی مانعش نمیتونه بشه تو دستگاه خدا.
پس لطفا مطیع امر خداشو تا از هرچیزی ک در اختیارت گذاشته لذن ببری
فرم در حال بارگذاری ...
فقط گاهی هم واسه خودت باش همین.???
فرم در حال بارگذاری ...
گاهی اوقات نمیشه از هرچیزی نوشت…
شاید مانعی توشون نباشه ولی دوسداری ک ازشون اسمی نبری یا ازشون نگی تا فقط واسه خودت باقی بمونه…
گاهی اوقات بعثی چیز ها باید مسکوت بمونه و صداش رو در نیاری تا موقعش برسه.
گاهی هم ب دست فراموشی سپرده میشه واسه همیشه….
مثله همون چیزی ک الان از ذهنت رد شد…
فرم در حال بارگذاری ...
آنروز از سوالاتی ک از درب خانه از تو پرسیدند علمت هویدا شد وامروز هم اینکه مدفنت جایگاه گسترش علم و ایمان است. و مدفنت گسترش علمی است ک در وجود شما و خاندانتان است. اینکه شما درب رحمت هم هستی غیر قابل انکاراست. اینکه همه به طرفتان می آیند برای کسب معرفت هم بی اثر نیست. وحتما هم باب ولایت از شما راهی دارد. از حرفهای مدیر عزیزمان که هربار به زیارتتان آمدیم و این صحبتها را درمورد شما بیان کردند وآثاری ک در ایشان بود،که ازشما کسب فیض کرده اند،معلوم بود ک دارای هر ۳ گوهرید. بیخود نیست که بانوی قم شدید مثله درّ میدرخشید بر تارک ایران؛ مثله برادرتان…. شما خاندان موسوی،همه با کرامتید و اهل کرم. از روی کرم از این کرامت و ولایت و رحمت ومعرفت،نصیب ماهم کنید.خانم جان….
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
فرم در حال بارگذاری ...