دوشنبه های امام حسنی
فرم در حال بارگذاری ...
سلام بر شهدای گمنامی که نه سن و سالی داشتند و نه درقید چیزی….
و من هنوز در حیرتم از نوجوانی که راه رفته اش را شهادت میبیند حتی تا مرز گمنامی ،اما فقط میرود که بجنگد….
میجنگد تا گمنامی؛
و جسدش برنمیگردد و خواهرش عکسش را در بین هرشهیدی که می اوردند میگرداند که شاید فرجی حاصل شود؛و یا بگوید من هم بی نشان دارم….چقدرسخت است که تو از برادر به جنگ رفته ات کوچکتر باشی ولی او در نوجوانی شهید شده باشد و تو بزرگتر از او بمانی….عجب تناقضی است….محفل امدن شهیدان،محفل زیباییست برای خانواده های شهدا….بخصوص گمنامش که بگوید من هم غم دارم…#به_قلم_خودم
فرم در حال بارگذاری ...
#شعــر ☕️?
تا ڪه رفتے از ڪنارم ناگهان باران گرفت
ابر هم گویا توانِ این جدایـے را نداشت…!
ترڪ دارد دلم همچن انارِ آخرِ پاییز
همہ شبهاے دلتنگے بدونِ تو شبِ یلداست
فرم در حال بارگذاری ...
#شعــر ☕️?
بد شڪستہست دلم این همہ دلدارےِ تو
آب دادن بہ گلے سوختہ را مےماند…
#جواد_منفرد
راهِ مرا اشاره شو! من به کجا رسیدهام؟
هر چه دویدهام تو را خسته شدم ندیدهامث
#الهام_منصور
فرم در حال بارگذاری ...
#شعــر ☕️?
آمدۍ جانم به قربـانت ولۍ دیر آمدۍ!
بۍ وفا حـالا ڪه از جانم شدم سیـر آمدۍ؟
#لاادری
فرم در حال بارگذاری ...
کاش روزی برسد
که به هم مژده دهیم
یوسف فاطمه آمد
دیدی؟!
من سلامش کردم
پاسخم داد امام ?
پاسخش طوری بود!!
با خودم زمزمه کردم که امام
میشناسد مگر این بی سر و بی سامان را؟!
و شنیدم فرمود:
تو همانی که فرج میخواندی♥️
#الهیعظمالبلا…
فرم در حال بارگذاری ...
تنهایی یعنی
فرم در حال بارگذاری ...
یا زهرا
دل ماهم
مثل پهلوی شما
شکسته…
فرم در حال بارگذاری ...
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا دستگیرمان باش آقای پناه بی پناه ها و حج فقرا…..
به سمتت درتز شد هردستی خالی برنگشت،چه در حرم ،چه از راه دو در خانه….
واین نشانه رئوفی توست و جایی سراغ ندارد،گدایت،این رافت را….
مگر از منبع خداوند….
پناه و نجات و عزیزمان تویی مارا دریاب…
#به_قلم_خودم
فرم در حال بارگذاری ...
خیلی مردم خداپرست شدن،شیطان پرستی هم مد شد تو فیلمها!
یا هدفشون مسخره کردن هست؛اونم با اسم خدا…..
معلوم نیست هدف نویسنده و کارگردان ها چیه که درقید هیج نیستن.و تازه بازیگرها بااین سبک فیلنها رها تر شدن!!
خدا به داد این بچه ها برسه که معلوم نیست چی به چیه…
.#به_قلم_خودم
فرم در حال بارگذاری ...
جواب به گرگیج
فرم در حال بارگذاری ...
بمناسبت روز پرستار
بیمارستان بودم و شاهد این صحنه زیبا.
#به_قلم_خودم ساعت از 12شب گذشته بود و خانمی روی صندلیهای بیمارستان خوابش گرفته بود و چادرش رو روی سرش کشیده بود.منم که برای همراه بیمار رفته بودم،با خانم هم صحبت بودم و اون هم همراه بیماربود.*
*خلاصه دستش افتاده بود و پرستار بنده خدا فک کرده بود حالش بده و سریع اومد و دستگاه فشار و اکسیژن سنج و آورده بود و شروع به کنترل کرد!
واقعا من از دور شاهد این صحنه زیبا بودم که بدون اینکه این خانم جزء بیمارشون باشه و یا پرونده پزشکی داشته باشه بی دریغ وظیفه شو انجام داده.*
#به_قلم_خودم
فرم در حال بارگذاری ...