26 تیر 1404
یزید فکر کرد جوّ مجلسش را عوض کند.
به یکی از پسربچههای اُسرا نگاه کرد که مریض احوال نشسته بود:
به پسرش خالد اشاره کرد و به پسر گفت:
با پسرم کشتی میگیری؟
یزید فکر میکرد یا قبول نمیکند که میشود سند عجزش یا قبول میکند و با این حالش زمین میخورد پسر اما اهل بازی نبود. گفت: چرا کشتی؟
به هر کداممان یک خنجر بده تا درست و درمان بجنگیم!
یزید گیج شد از جواب پسر.
بالاخره هر چه باشد نوادهٔ علیﷺ بود ..
ــــــــــــــــــــــــــ .
#کتابخوببخونیم
برشی از ✃ کتاب قصهٔ کربلا
@shahidmaghfouri
نظر دهید »