اینجا برا همه دعا کن هیشکی از تو جا نمونه حسرت مردن برا ارباب،تو دل عاشقا نمونه،تو زنده ای برای اینکه سرت رو دامن حسینیه،چشم ماها با دیدن تو تشنه ی دیدن حسینه….
این شعر رو برای شهید حججی پخش کردن و چقدر دل سوزوند و چقدر چشم انتظاری تا رسیدن به ایران باهاش بودتا وقتی که تو دل اصفهان آروم گرفت این داغ…
اما اینبار این آهنگ پخش شد، آشنا بود،پر از خاطرات و لحظه لحظه هایی که برای شهید حججی داشتم.
اما اینبار عکس و فیلمهای حاج قاسم بود که روش این آهنگ پخش میشد..
و دیگه حالی که دست خودم نبود و نبود….
این درِ باز شهادت فرمانده و سرباز نمیشناسه،بخوای سرباز باشی مثه حججی،یا فرمانده مثه سلیمانی…باید بگذری تا از در شهادت رد شی تا کارت درست شه.
اللهم الرزقنا شهادت…
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل
? عذرخواهی به شیوه حاج قاسم
✍ سامی مسعودی از فرماندهان حشدالشعبی:
…سپس حاجقاسم گفت: ابومحمد من فردا ناهار را در منزل شما میهمان هستم سلام مرا به اممحمد برسان و به او بگو از غذای خودتان برای ما هم غذایی آماده کند…تا اینکه وقت آمدن حاج قاسم فرا رسید، اما حاجی نیامد. روز بعد یک جلسه داشتیم نگاهم به حاج قاسم افتاد که با دست به سرش زد طوری که نشان دهنده تاسف و غذرخواهی بود سپس به همه سلام کرد تا اینکه به من رسید، مرا بغل کرد و گفت: بگذارید دست شما را ببوسم و گفت از شما و خانواده عذرخواهی میکنم، دیروز یادم رفت میهمان شما هستم و تا شب هم یادم نیامد. فردا خودم میآیم و از خانواده شما عذرخواهی میکنم و از خانه شما نمی روم تا اینکه عذر مرا بپذیرید.
روز بعد حاج قاسم به ما افتخار داد و به خانه ما آمد و بچه هایم را بغل کرد و به خانواده ما سلام کرد و به فرزندم هدیهای شبیه مدال داد که معمولا به فرزندان مجاهدان هدیه میداد و حدود ده دقیقه از همه عذرخواهی میکرد. حاج قاسم بسیار با ملاحظه و بسیار باهوش بود به اثاث منزل ما نگاه کرد و در گوش من گفت: شیخنا برخی وسائل منزل شما قدیمی است و نیاز به تعمیر و تعویض دارد و من گفتم خدا بزرگ است.چند روز بعد قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرشها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد! حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟
حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!!! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق میگیرد با مزایای فراوان!! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنتالهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم.
? منبع : خبرگزاریحوزه
این کاروان شهدا رامیگردانند ک بگویند حواستان باشد مبادا روزی این گرمایتان سردشود؛ میگردانند ک بگویندهروقت ازین خیابان گذشتی ک کاروان را گذراندند ،فراموشت نشود که روزی شهید را شاهد شدی و دگر روز میتوانی اشهد همه خونش رابخوانی! و میگردانند کاروان را تا ب دنیا نشان دهند شهادت شخصیت را انجام دادید اما جریان سازی اش همچنان راه میگیرد.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل