🔰 خاطرات شهید سید رضی موسوی از لحظات شهادت حاج قاسم سلیمانی
[ساعت حدود ١:۳۰ دقيقه شب بود و سيد رضى در اتاقش خوابیده بود که برادری آمد پشت در اتاقش و شروع کرد به در زدن. «چی شده؟!»
«سردار حجازی با شما کار داره. فوریه!»
سریع به سمت تلفن رفت و با سردار تماس گرفت. «سید، حاجی کی رفت؟»
«دو سه ساعت پیش. چطور؟!»
«سریع یه پیگیری بکن. مثل اینکه توی فرودگاه بغداد اتفاقی افتاده!»
سید رضی نگران شد. شروع کرد به تماس گرفتن. اول با ابوفاضل تماس گرفت. اما او هم از ماجرا بیخبر بود. از ابوفاضل خواست که از سوار شدن به هواپیما تا پیاده شدن حاجی را با جزئیات برایش بگوید. بعد با چند نفر دیگر تماس گرفت.
خبرها حکایت از آن داشت که اتفاقی افتاده…]
📚 برشی از کتاب #عزيز_زيباى_من
مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از زبان خانواده، همرزمان و دوستان ایشان
#شهید_القدس