توحرم روبروی ضریح نشستم،به دیوار تکیه زدم به دیوار بعد از زیارت. دوسداشتم خلوت کنم برای دل خودم… زن ها رو نگاه میکردم که هرکدوم چجور گریه میکردن و حاجت میگرفتن،به خادمها که زائرهارو راهنمایی میکردن و میگفتن زیارت کردید برگردید تا راه واسه دیگران بازشه خداخیرتون بده،ی خانم دیگه با گریه با چشمای بسته حاجت میخواست… و من موندم ک چی بخام همه رو نگاه کردم و ضریحی که روبروم بود و همه ی اونایی ک بهم التماس دعا گفته بودن. فضا پراز صدا و همهمه بود که صدا به صدا نمیرسید.وکنارش بویِ خوشِ حرمِ امام رضا که با استشمامش هر دل ناخوش رو خوش میکرد. چه حال خوبی بود این مجموعه ی راز و نیاز و ناز و نماز و دعا و نگاه آقا…
و حال رهایی کبوترانه ی داخل حرم با نقطه ی الطاف و کرم،امام رضا جانم….
خدامیدونه چقدر کبوتر ها هم دلشون زیارت خواسته که زائرت شدن تو صحن و سرات خونه کردن با شال سبز.
باز هم زائر شدنت رو به روزی ما بچسبون و سنجاق کن آقا،تا ببینیم دیدن و زیارتت رو.
به قلم:سیده فاطمه موسویان اصل