بمناسبت روز پرستار
بیمارستان بودم و شاهد این صحنه زیبا.
#به_قلم_خودم ساعت از 12شب گذشته بود و خانمی روی صندلیهای بیمارستان خوابش گرفته بود و چادرش رو روی سرش کشیده بود.منم که برای همراه بیمار رفته بودم،با خانم هم صحبت بودم و اون هم همراه بیماربود.*
*خلاصه دستش افتاده بود و پرستار بنده خدا فک کرده بود حالش بده و سریع اومد و دستگاه فشار و اکسیژن سنج و آورده بود و شروع به کنترل کرد!
واقعا من از دور شاهد این صحنه زیبا بودم که بدون اینکه این خانم جزء بیمارشون باشه و یا پرونده پزشکی داشته باشه بی دریغ وظیفه شو انجام داده.*
#به_قلم_خودم
نمیدونم سپردن بچه کوچکتر به بچه بزرگتر درست هست یا نه،اما عکسهایی که دیدم نشون میداد نباید سپرد!!
بچه بزگتر خرس پشمی و شاخسین و ….روی خواهرکوچولوش انداخته بود و اون بنده خدام جیکش درنیومده بود و از گرمای زیاد بیحال افتاده بود.
و برادرحتی اومده بود سلفی گرفته بود و در زوایای مختلف! و روی وضعیت واتساپش گذاشته بود!!و هجوم پیامهابود برای مادربچه ها که؛ کجایی بچه هات کنارتن!!؟
#به_قلم_خودم
#آه_صبح #به_قلم_خودم
هنوزهم داغش سنگینه ،به سنگینی اون روز که خبراومد…که مثل قاسم فرزند حسن شدی..
اونشب و اون ساعت خواب به چشم هام نمیومد،درحال عبور از لاین های مجازی بودم ،نور گوشی تو فضای تاریک اتاق پخش میشد.
در حین عبور از صفحه مورد نظر بودم که از بی خوابی ازش میگذشتم که ،خبری پخش شد،شهادت سردار سلیمانی!
گفتم این دروغا چیه ؟؟اصلا کیه!!
بی هوا رفتم اسمشو سرچ کردم و دیدم نه،واقعا خیلی آدم بزرگیه.
*گفتم مجازی پراز دروغه الانم اینم روش.
اما اسمشو شنیده بودم اما خیلی نه.چون بزرگهای ما رو نمیشناسونن وقتی میرن و میشنویم داغ میشیم کی بودن….تو نوشته اومده بود که داعش رو ازبین برده و فرمانده و….ذهنم حساس بود و خواب ب چشمم نیومد و تاصب گفتم خدایا دروغ باشه.آدمی که برای آبرو امنیت میجنگه حتما خیلی بزرگه.*
*راستش کوثرنت اومدم گفتم وا؛چرا طلبه ها این خبرو پخش کردن ،دور از جون دیونه شدن!
صبح شبکه خبر رو روشن کردم که بگن دروغه،که نوشته قرمز “خبرفوری"از درستی دروغ دیشب تو مجازی؛خبر میداد…*
یک آن هرچی خوندم از سردار،انگار صدایی بود که روی فیلم و عکسهایی که پخش میشد، خونده میشد…و بازهم با کمال ناباوری شبکه ها رو تند تند عوض میکردم؛ همه نوار تسلیت داشتن و گریه و گریه و حال بد که تمومی نداشت و نفرینهایی که با اشک همراه بود عین موشک به قلب دشمنان حاج قاسم بود میفرستادم،یاد قاب عکسی افتادم از سردار که چندسال پیش بهم هدیه دادن و من فقط اون زمان اسمش رو روی قاب باعکسش میدیدم.
*و اینبار کلمه شهید رو باید بهش خودم اضافه میکردم….صدای آهنگ چمرونه که برای عزا و ادمهای دلیر تو استان ما زده میشه،زده شد و گریه هاو اشک ها و شیون همه که تمومی نداشت و نداره…
راستی غمت از چی بود که هنوز دلمون داغ داره حاجی…*
#به_قلم_خودم
نمیدونم درون قبر چی میگذره اما قطعا جایی که حق کسی رو خوردیم خدایی نکرده،دل شکوندیم و بلد نبود جواب بده و سکوت کرد و اشکش تو قلبش جاری شد،حرفی زدیم و راهی سد کردیم و دلی درد اوردیم چون دل خودمون مهم بود و ولش کردیم؛
همه و همه و همه یادمون میاد ها….تو که حاضرنبودی حتی کسی کنارت وایسه و هزار بار توهین و تحقیرش کردی حالا برا همون کارت گیره!!
البته توجیه هامون به هر اسمی که رو کارمون گذاشتیم؛بیشتر !!
پس بیشتر اسمع و افهم!!
#به_قلم_خودم
دوام الحال من المحال
یعنی هیچ حالی دوام ندارد…چه برای خوب و خوش بودن و چه بد بودن!!
و حتی تعبیر شده به محال بودن!
خدایا حالمان را به خودت گره بزن چون طاقت از دست رفتن نعمت را نداریم و خودت مصلحت و حکمت هر چه نشد را بگو.چون تو حکیمی و باحکمت
#به_قلم_خودم
*دوسدارم که از گذشته کسی بامن تماس بگیرد و من هم آماده رفتن در گذشته شوم.آنجا که پدربزرگم نشسته و خنده روی لبهایش نقش بسته و پشتی اش دو تا بالش قرمز اناریست و با گلهای قرمز رنگ وفرشی که رنگ عسلی و زرد رنگ شده
و مادربزرگم که سینی چای و کنارش هم قندو گل است مرا تعارف به نشستن میکند.*
همه جا بوی تازگی و عطر بی وصف میدهد.کنار پدربزرگم بنشینم مرا تعارف به توت خوشمزه فراموش نشدنی کند که همیشه دریک جعبه فلزی نقش برجسته در گوشه پانسیون بود.
پانسیونی که دل دیوارش دوتا آهو که از آب میگذرند و خانه ای که در محاصره درختهای زیادیست و آسمان زیبای آبی است منظره خانه است. و روی دیوار ساعت قدیمی که با عددهای رومی که آنموقع نمیشناختم دوران میکند.
آنجایی که پدرو مادرم هردو جوان و طراوت جوانی دارند و ماهم سنمان کم است و کنارشان هستیم و پدربزرگم شاهنامه و مدح مولاعلی را از حفط با صدای زیبا سرمیدهد
*و آخرهر مدحش هم صلواتی برای مولاست.دورهمی هایی که انگار قرار نبود رنگ زردو بی روح روی لعاب رنگهای شادو قشنگشان بخورد.
جایی که نهایت شیطنت خوابیدن خانه پدربزرگ بود تاقدری بیشتر کنارخاله و دایی بمانیم و با همسن و سالان آتش بسوزانیم.حیف که چه زود همه شان خاطره شد. و ما ماندیم وخاطراتی که فقط خاطره ماندند….*
#به_قلم_خودم
جای زن و دخترها رو تو فیلمها با سبک زمان قدیم خلاف شرع نشون میدن.فک نمیکنم که انقد زن ها حتی در زمان قدیم اینجور باشه که چند زن برای خوش گذروندن یک مرد عامل خندش بشن!
شاید ما ندیده باشیم و ندونیم از زنهای قدیم،اما خیلی از خان و خوانین هم این مدل نبودن!
*قرار نیست که مریضیات درونی ذهن نویسنده و کارگردان ،با هرزه نشون دادن زن ها تموم بشه.
و زن وسیله برای پیشرفت و سرکار رفتن شوهر!*
خیلی از زنان ما بودن که در زمان کشف حجاب مدتها تو خونه بودن و یا اعتراضات انجام دادن.جناب کارگردان میشه یک فیلم از زنان محجبه زمان قدیم هم تولید کنید!!
گرنگاهی ب ما کند زهرا درد مارا دوا کند زهرا(س)
یاحضرت زهرا مادرانه هایت را برایم جاری کن که خم شوم به پاهایتان و تبرک گیرم از شما بانو…
خاک چادرشما مرا زیاد است اما؛دلم مادرانه ات را میخواهد….حتی از جنس نگاه؛یا صدا؛یا حتی راه….
#به_قلم_خودم
#به_قلم_خودم
خدایا هرکسی که برود تویی که بازمیمانی!
بین همه دروغ های روزگار که راهی گوشمان میشود ولی تویی که حقی!
وبین همه نبودن ها و ترک شدن ها،تویی که میمانی!
و چقدر ما ساده ایم که فکر کردیم همه میمانند و باانها عهدی که با تو باید میبستیم،بستیم!
عهد پایبند بودن!
عهد راستگویی !
عهد پایمردی!
خدایا کمکمان کن عهدی که در تاریکی بستیم در روشنایی له نکنیم.
خدایا توبین همه دروغهای عالم،راست راستی..*
#به_قلم_خودم
تو این دم غروب جمعه که دلها اروم نیستن،همه درها رو آروم و از هر کمبودی،بی نیازشون کن، مثه پاییزی که بعدش بعد از هر سختی به بهار زیبا میرسه،و سرمای پاییز یادش میره،کمکمون کن.
که تو تنها کمک ما تو دنیایی و بس!
کمک تو تو این بحبوحه ها مثه جوونه زدن تو خشکی و سرماست.پس ما رو هم دلگرم کن به همون رشد جوونه تو سرما با بودنت
کجا رواست ،
که از دست دوست هم بکشد ؛
دلی که
این همه از دست روزگار کشید . . .