«بعد از شهادت پسرم فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا هم بود. همان اولین روزهای شهادتش مقابل در ایستاده بودم که دیدم یک پیرزن آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد. بدون اینکه بداند پدر شهید هستم با حالت خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد؟ پرسیدم علی را از کجا میشناسی؟ پیرزن شروع کرد به گریه کردن و گفت: زمستان دو سال پیش ما بخاری نداشتیم و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری برایمان خرید و به خانه مان آورد.»
به روایت پدر شهید
#شهید_علی_امرایی?
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
آرزویم شهادت است اما هدفم از رفتن، فقط و فقط دفاع از حرم عمه جان حضرت زینب سلاماللهعلیهاست.
مگر عمریست که در روضهها و عزاداریهای اهل بیت(ع) دم نمیزنیم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند، پس باید تنها شعار نداد، بلکه عمل هم کرد…
الان زمان عمل فرا رسیده است.
من نمیتوانم آن روزی را ببینم که ما باشیم، نسل بعد از ما هم باشد اما اثری از حریم اهل بیت(ع) نباشد.
آن وقت نسلهای بعد از ما هم، ما را مثل مردم کوفه مورد لعن قرار میدهند ومیگویند، شماها بودید، جوان بودید، توانایی و آگاهیاش را داشتید و گذاشتید تا به حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها جسارت بشه…؟!
آنوقت چه جوابی باید به آنها بدهیم؟
نه، من نمیتوانم چنین روزی را ببینم، حداقل اگر میخواهد روزی برسد که نسلهای ما باشند و خدایی ناکرده، حرم نباشد، پس ما هم نباشیم.
فرازهایی از وصیت نامه شهیدحسین حریری
فدایی #امام_زمان
مدافع حریم سیده زینب
‹#شهیدانہ›
?حاج حسین یکتا:
بچہهانَمیریدا !!!!
اگہبمیریدبهجسدتوندستنمیزنن❗️
میگنغسلِمیّتداره …!
ولیاگہشهیدبشید?
سرتیکہیکفنتوندعواستッ
الهمالرزقناشهادت♥️
???????
??????
?????
????
???
??
?
#کتاب_یادت_باشد?
#شهید_حمید_سیاهکالی
باعمه ومادرم روبوسی کردیم.برای زیرلفظی یک النگوخریده بودندکه به دستم کوچک بود.قرارشدببرندعوض کنند،دستبندبخرند.
یک چمدان پرازوسیله هم آورده بودند؛قرآن،چادرنماز،اسپند،مسواک،به همراه یک ادکلن خیلی خوشبوکه همه راحمیدباسلیقه ی خودش انتخاب کرده بود.
وقتی داشتیم ازمحضربیرون می آمدیم،حمیدگفت:"وقتی رفته بودم کربلامیخواستم برات چادرعروس بخرم،ولی گفتم شایدبه سلیقه ی تونباشه.
ان شاءا…باهم که کربلارفتیم،باسلیقه ی خودت یه چادرعروس قشنگ میخریم.”
مراسم که تمام شد،سعیدآقاکه بانامزدش آمده بود،گفت:"شماتازه عقدکردین،باماشین مابرین بیرون شام بخورید."سعیدآقامامورنیروی انتظامی بودومعمولابرای ماموریت ودوره ی آموزشی به سیستان وبلوچستان میرفت.
خیلی کم پیش می آمدکه قزوین باشد.حتی روزی که صیغه کردیم وهمه ی فامیل مهمان مابودند،آقاسعیدزاهدان بود.حمیدگفت:"نه داداش،شماتازه ازماموریت اومدی باخانمت بروبیرون.ماپای پیاده رفتنمون بدنیست.”
ازبقیه خداحافظی کردیم وبعدازخواندن نمازدرمسجدبه سمت بازارراه افتادیم.به خاطررانندگی شوماخری حمیدونحوه ی پارک کردن ماشین وافتادن درجوی آب،فرصت نکرده بودم دنبال جوراب بگردم.
باعجله یک جفت جوراب سفیدپوشیده بودم.به حمیدگفتم:"بااین جورابهای سفیدخیلی معذبم.اولین مغازه ای که دیدیم،بریم جوراب مشکی بخریم.”
پای پیاده نبش چهارراه عدل به خرازی رسیدیم.
فروشنده گفت:"جوراب نازک بدم بهتون یاضخیم؟"گفتم:"مهم نیست،فقط رنگ مشکی که توی چشم نباشه."حمیدبلافاصله گفت:"نه خانم،ضخیم باشه بهتره."خنده ام گرفته بود.این رفتارهایش خیلی تودل بروبود.این که احساس میکردم همه جاحواسش به من هست.
سبزه میدان که رسیدیم،به رستوران رفتیم.طبق معمول کوبیده سفارش داد.تاغذاحاضرشود،پانزده هزارتومان شمرد،به دستم دادوگفت:"این هم مهریه شماخانوم!”
پول راگرفتم وگفتم:"اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!"حمیدخندیدوگفت:"هزارتومن هم بیشترگیرشمااومده
."پول رانشمرده دورسرحمیدچرخاندم وداخل صندوق صدقاتی که آنجابودانداختم وگفتم:"نذرسلامتی آقای من!”
دوران شیرین نامزدی مابه روزهای سردپاییزوزمستان خورده بود.لحظات دلنشینی بود.
تنهااشکالش این بودکه روزهاخیلی کوتاه بود.سرمای هواهم باعث میشدبیشترخانه باشیم تااینکه بخواهیم بیرون برویم.
فردای روزعقدمان حمیدرابرای شام دعوت کرده بودیم.
تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوهاکه زنگ خانه به صدادرآمد.حدس میزدم که امروزهم مثل روزهای قبل حمیدخیلی زودبه خانه مابیاید.ازروزی که محرم شده بودیم هربارناهاریاشام دعوت کرده بودیم،زودتر
می آمد.
دوست داشت خودش هم کاری بکند.اینطورنبودکه دقیقاوقت ناهاریاشام بیاید.بعدازسلام واحوال پرسی بابقیه،همراه من به آشپزخانه آمدوگفت:"به به…ببین چه کرده سرآشپز!
“گفتم:"نه بابا!زحمت کوکوهارومامان کشیده.من فقط میخوام سرخشون کنم."روغن که حسابی داغ شد،شروع کردم به سرخ کردن کوکوها.
حمیدگفت:"اگه کمکی ازدست من برمیادبگو.
“گفتم:"مرغ پاک کردن بلدی؟باباچندتامرغ گرفته،میخوام پاک کنم."کمی روی صندلی جابه جاشدوگفت:"دوست دارم یادبگیرم وکمک حالت باشم.
“خندیدم وگفتم:"معلومه توخونه ای که کدبانویی مثل عمه ی من باشه ودخترعمه هاهمه کارهاروانجام بدن،شماپسرهانبایدهم ازخونه داری سررشته ای داشته باشین."گفت:"این طورهاهم نیست فرزانه خانوم.
بازمن پیش بقیه ی آقایون یه پاآشپزحساب میشم.وقت هایی که میریم سنبل آباد،من آشپزی میکنم.برادرهام به شوخی بهم میگن یانگوم!”
صحبت باحمیدحواسم راپرت کرده بود.موقع سرخ کردن کوکوهاروغن روی دستم پاچید.
تاحمیددیددستم سوخته،گفت:"بیابشین روی صندلی.بقیه اش رومن سرخ میکنم.بایدسری بعدبرات دستکش ساق بلندبخرم که روغن روی دستت نریزه.”
روی صندلی نشستم وگفتم:"پس تاتوحواست به کوکوهاهست،من مرغ هاروپاک کنم.توهم نگاه کن یادبگیرکه وقتی رفتیم خونه ی خودمون،توی پاک کردن مرغ هاکمکم کنی.
“به خاطراینکه علاقه داشت درامورخانه کمک حالم باشد،سریع صندلی گذاشت وکنارمن نشست.دوربین موبایلش راروشن کردوگفت:"فیلم برداری میکنم،چون میخوام دقیق یادبگیرم وچیزی ازقلم نیفته!"گفتم:"ازدست توحمید!”
شروع کردم به پاک کردن مرغ ها.وسط کارتوضیح میدادم:"اول اینجاروبرش میدیم.حواسمون باشه که پوست مرغ رواین طوری بایدجداکنیم.این قسمت به دردبال کبابی میخوره و…".
ادامه دارد…
?@chamran?
#شعــر ☕️?
در روز پدر به کعبه سر باید زد
بـر بام نجـف دوباره پر باید زد
در حسرت بوسه بر ضریـح مولا
صد بوسه به دستان پدر باید زد
#امام_علی ??
+ هے نگو من #گناهکارم
منو قبول نمیکنه…
روم نمیشه
با #خدا حرف بزنم…°°°
°【♥️ به قولِ
استاد دولابی
مالِ بد بیخِ
ریشِ صاحبشه…!
تومخلوقِ خدایی…?
~اوظُهورمیکُند
¦→?•••
•
چادرےڪہ باشے میدونے:
باارزش ترین
امانت حضرت زهرارو دارے
چادرے ڪہ باشے
اول اسمت خانوم میاد نہ خانومے?
چادرے ڪہ باشے
باافتخارسرتوبالامیگیرے
چون اون بالایے بالاسرتہ
¦→?•••
•
چادرےڪہ باشے میدونے:
باارزش ترین
امانت حضرت زهرارو دارے
چادرے ڪہ باشے
اول اسمت خانوم میاد نہ خانومے?
چادرے ڪہ باشے
باافتخارسرتوبالامیگیرے
چون اون بالایے بالاسرتہ
یک روز عاشقانه تو از راه میرسی
آن روز واجب است بمیرم برایتان …
#امام_عصر علیه السلام
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
مثبت اندیشی چیست؟
مثبت اندیشی به معنای خود را گول زدن نیست
مثبت اندیشی به معنای ندیدن مشکلات نیست
بلکه مثبت اندیشی یعنی:
باور داشته باشیم برای هر مشکلی راهی هست
باور داشته باشیم راه رسیدن
به خواسته هایمان عزم و اراده خودمان است
باور داشته باشیم اگر به هدفی نرسیدیم
آخر دنیا نیست
باور داشته باشیم که انسان ها
قصد آزار ما را ندارند
بلکه آن ها هم مشکلات خودشان را دارند
و از همه مهم تر
باور داشته باشیم که همه چیز
در دست قدرت لایزال خداوند است
از امروز تلاش کنیم،
مثبت باشیم،
فردی مثبت اندیش اما واقع گرا
به يقين دنيا رو يه جور ديگه خواهیم ديد…
╭─┈┈
│??
╰─────────────
✅ معجزه متحرک!
اینکه دیوار کعبه بدون دخالت کسی بشکافد، زنی بار دار داخل شود، و دیوار از همان ناحیه بسته شود، بکوشند که درِ کعبه را باز کنند اما نشود، تا سه روز کسی از این خانم خبر نداشته باشد، پس از سه روز دوباره دیوار شکافته شود و این خانم با نوزادی در دست خارج شود و برای آخرین بار دیوار بسته شود…!! [1].
? این همه حادثۀ معجزه آسا در محیط کوچک مکه آن روز یک بمب خبری محسوب میشود. کودکی که به اعجاز متولد شده است، و این کودک همیشه با خودش این عنوان را یدک خواهد کشید. هرگاه مردم او را ببینند، به یاد آن اعجاز می افتند.
علی(علیه السّلام) معجزۀ متحرک است!
حالا خداوند متعال این معجزۀ متحرک را ملازمِ محمد امین(صلوات الله علیه و آله) قرار می دهد. چه ترکیب جالبی! وقتی علی(علیه السّلام) به عنوان نخستین مرد به پیامبر(صلّی الله علیه و آله) ایمان می آورد، باید برای مردم مکه در حقانیّت رسول خدا کافی باشد. فردی که معجزه وار متولد شد، به او ایمان آورده است!
? معجزه ای که سالها در کنار این مردم زندگی کرده است، حالا در کنار قرآن محمد(صلّی الله علیه و آله) قرار می گیرد. واقعا که چقدر زیباست.
? علی(علیه السّلام) خود معجزه ای است که تصدیق کنندۀ رسالت پیامبر(صلّی الله علیه و آله)، و دلیل بر وحیانی بودن قرآن اوست.
? لذا از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) روایت شده که فرمود:
«… و إنّ اللهَ أعْطَی موسی العصا و ابراهیمَ بردَ النّارِ و عیسی الکَلِماتِ یُحیِی بِها الموتَی و أعْطانِی هذا عَلِیاً، و لِکُلِّ نَبیٍّ آیَةٌ وَ هَذا آیَةُ رَبِّی وَ الائِمَةُ الطّاهِرونَ مِنْ وُلدِهِ آیاتُ رَبِّی …» [2]:
♨️ و همانا خداوند به موسی عصا، و به ابراهیم سردی آتش و به عیسی کلماتی عنایت کرد که به کمک آنها مردگان را زنده می کرد، و به من «علی» را عطا کرد! و برای هر پیامبری نشانه ای (بر حقانیت دعوتش است) و علی نشانۀ پروردگار من است و ائمۀ طاهرین از فرزندان او، آیات پروردگار من هستند…
#پرونده_ویژه
#ماه_رجب
? [1] امالی صدوق، ص133.
? [2] احقاق الحقّ و ازهاق الباطل، ج7، ص 131.
✅
دمی باشهدا…
?#ﺷﻬﯿﺪ_ﺣﺴﯿﻨﻌﻠﯽ_ﺍﮐﺒﺮﯼ?
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﻧﺎﻡ ﻋﻄﺮ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﺮ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﺷﻬﯿﺪ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻋﻄﺮ ﻧﺰﺩﻡ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﻌﻄﺮ ﺑﺸﻢ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ :
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ✋✋
❣❣جانم به فدایت یا حسین❣❣