پنآهدلـღــم✨
در این ڪشاڪشِ
سختِ میان موت و حیاتـــــ
امید وصلِ تو ما را دلیل
هر نفس استــــ✨
#استوری
#نیمه_شعبان?
?اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج?
تعجیل در فرج صلوات
میگن چادریا اعتماد بہ نفس ندارن کہ چادر سر میکنن :/
تو خوبے کہ عمل میکنے
دوش آرایش میگیرے با اسنپ چتم عکس میگیرے :/????♂
¦⇢ #فرمانده
¦⇢ #چادرمافتخارمه
¦⇢ #امام_زمان
?اگر شیعیان آخر الزمان میدانستند چقدر دوستشان دارم از شوق میمُردند…
ابراهیم مهزیار جد علی بن مهزیار می گوید: روز سوم ولادت امام مهدی عجّلاللهفرجه، حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام میخواستند برای پسرشان عقیقه کنند، برای این امر شیعیان گوسفندهای زیادی فرستادند.
به حضرت عرض کردم: آقای من! عقیقه، یک گوسفند است چرا اجازه میدهید این همه گوسفند قربانی شود؟
فرمودند: «پسر من عمری طولانی خواهد داشت.» سپس از امام یک یادگاری طلب کردم و ایشان انگشترشان را به من دادند، پس از آن هر وقت به آن انگشتر نگاه میکردم خوشی عجیبی به دلم میآمد. بعد از بازگشتم به اهواز شنیدم امام حسن عسکری شهید شدند. به سامرا برگشتم تا #امام_زمان عجّلاللهفرجه را ببینم اما موفق نشدم.
ایام حج به مکه رفتم تا حضرت را زیارت کنم ولی ایشان را ندیدم. روزی در طواف با خود گفتم: بیچاره شیعیان آخر الزمان! من امام هادی و امام حسن عسکری را دیدم اما امام زمان را ندیدم این قدر بی قرار هستم آنها که هیچ امامی را ندیدند چقدر بیقراری خواهند بود!
پس از آن جوانی آمد از من پرسید انگشتر امام عسکری علیهالسلام را به دست داری؟
گفتم : بله، بعد از آن او مرا با خود به خیمه امام زمان عجّلاللهفرجه برد.
حضرت فرمودند: «دیدی با ما چه کردند؟ مجبور شدیم غایب شویم.»
نگران شدم. گفتم: آقا میخواهید انگشتر پدرتان را از من بگیرید؟ فرمودند: «ما خاندانی هستیم که به هر کس هر چه بدهیم پس نمی گیریم.» پس انگشتر خودشان را هم به من دادند.
سپس فرمودند: «در طواف برای شیعیان ما دعا کردی؟»
گفتم: بله آقا؛ ولی خیلی دلم برایشان میسوزد، آنها امام خود را نمیبینند.
حضرت فرمودند: «آنها خیلی نزد من عزیز هستند، شیعیان آخر الزمان ندیده به من عشق میورزند. اگر آنها بدانند چقدر دوستشان دارم از شوق میمیرند.»
برای همه زندگیمان همین دلخوشی کافی است که قطب عالم امکان دوستمان دارد، الطاف و عنایاتش را به سویمان روانه کرده و برایمان دعا میکند.
استاد بروجردی
مردم شهر پشت چراغقرمزهاے چهارراھ
انتظار میفروشـند گل نرگس
منهرچہ ڪہ یاد شما را برایم زندھ ڪند
یڪ جا مــیخرم…!⛅️☘
#امام_زمان♥
ترڪش خمپاره پیشونیش رو چاڪ
داده بود.روے زمین افتاده و زمزمہ
مےکرد. دوربین رو برداشتم و رفتمـ
بالا سرش.داشتآخرین نفساشو مےزد
ازش پرسیدم:
+این لحظات آخر
چہ حرفے براے مردم دارے؟
بالبخندگفت:?
_از مردم ڪشورممےخوام وقتے براے
خط ڪمپوتــ مے فرستند عڪس روے
ڪمپوت ها رو جدا نڪنند.
+دارهضبطمیشہبرادر
یڪحرفبهترے بگو.??
با همون طنازے گفت:
_آخہ نمیدونے !!
سہ بار بهمـ رب گوجہ افتاده.?
#طنزجبهہ?
•••┈✾~?~✾┈•••
شدید ترین بارون ها
از تاریک ترین ابرها میباره…
کارای خدا رو با نگاه ظاهری نمیشه فهمید:)
#حرفقشنگ??
•••┈✾~?~✾┈•••
????
آرزو کن
آرزوهایی
به بزرگی
مستجاب کننده اش… ??
حال دلتون خوب??
?
خیلی وقت ها دیگران می توانند خوب و صمیمی زندگی کنند اگر ما حرف اضافه نزنیم.
سه سال از زندگی زوج جوان میگذرد عمه میگوید:
چطور قابلمه هایت اینقدر زود خش برداشته؟!
شوهر بعدا زنش را توبیخ می کند که چرا مادرت برایت جهیزیه جنس خوب نخریده ؟! یکی به شوهر می گوید:
چطور اینهمه مدت با اخلاق تند همسرت ساخته ای؟!
شوهر پس از شنیدن این سوال زنش را تحمل نمی کند و کارش با او به دعوا و مرافعه می کشد.
به زن می گویند چقدر شوهرت شب ها دیر به خانه می آید؟!
زن پاپیچ شوهر می شود و شکاکانه می پرسد این وقت شب کجا بودی؟! و این شکاکیت کاذب همچون پتکی اعصاب و روان خانواده را له می کند.
بیایید اینقدر از هم سوال نپرسیم , حرف اضافه نزنیم , توصیه های شخصی نکنیم
نپرسیم همسرت کو؟
چرا تنها آمده ایی؟
این مانتو را چند سال قبل خریدی؟
شوهرت چقدر حقوق می گیرد؟
دستپخت همسرت خوب است یا نه؟
پدر زنت چند میلیون جهیزیه داد؟
خانه تان چند متر است؟
حرف اضافه , زندگی دیگران را خراب می کند.
پس حواسمان را جمع کنیم که کم ، درست و به موقع حرف بزنیم
واقعا خیلی چیزها به ما مربوط نیست
تو مانند #فاطمه(س)باش
مطمئن باش در اوج جوانی
هم که باشی …!
#شهیدهت میکنن
╭┈────『?』
╰┈➤
حول حالنا بظهور الحجه
?دنبال یه دلیل برای پرواز بگرد وقتی هزارتا دلیل برای سقوط داری…
#شعــر ☕️?
هزار حیف! که عمرم به غم گذشت ولی
هزار شکر که از عشق بینصیب نبود…
#فاضل_نظری
?خاک مالی
? نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد.
کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند أمّا شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت:
من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
?یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودمان را خاکمالی کردهایم! گاهی در نیمهی شعبان،گاهی جمعهها، گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهایم! میدانیم این کارها کار نیست و خودمان میدانیم کاری نکردهایم ولی خوب یاد گرفتهایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم.
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند! یک نگاه!
از همان نگاههای لطف آمیز که به کارکردههای با إخلاصتان روامیدارید.
#امام_زمان